دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

پای پیاده با دستبند

زمستان پارسال از شهر جدید بامیان به طرف خانه می آمدم که چند نفری را دیدم از رو به رو می آیند. دو مرد که دست هایشان به یکدیگر دستبند زده شده بود پیشاپیش و دو عسگر هم به دنبال آنها. اول خوب متوجه نشدم اما بعد فهمیدم آن دو نفر دو متهم بودند که با پای پیاده آن هم چپلک به پای از محبس تا محکمه را می روند و باز بعد از جلسه محکمه ، پس به محبس بر می گردند .
در ملأ عام دستبند به دست از پیش چشم ده ها نفر می گذرند و برای هیچ کس مهم نیست که اینها متهم هستند یعنی هنوز جرم شان ثابت نشده و ممکن است بی گناه باشند.
و این ماجرا تا به حال ادامه دارد.
گور پدر کرامت انسانی !

...

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

؟؟؟

امروز صبح برای تمدید پاسپورتم به قوماندانی امنیه بامیان، مدیریت پاسپورت رفتم. در همان ابتدا گفتند که مدیر پاسپورت نیست و به کابل رفته است. گفتم اگر او نباشد نمی شود؟ گفتند نه . گفتم چه وقت می آید ؟ گفتند تازه امروز رفته و تا دو الی سه هفته دیگر بر نمی گردد. گفتم خوب این که نمی شود .باید معاونی، جایگزینی، چیزی داشته باشد تا کار مردم را راه بیندازد. گفتند دولت برای مدیریت پاسپورت فقط یک نفر را مکلف کرده و کس دیگر نمی تواند وظیفه او را انجام دهد.
به نظر شما اگر یک نفر به صورت عاجل پاسپورت کار داشته باشد یا بخواهد پاسپورتش را تمدید کند باید چه کارکند؟
...

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

کمپاین انتخابات و قسم امام زمان

یکی از کاندیداهای محترمه ولایت بامیان در ولسی جرگه از شگرد جالبی برای بدست آوردن رأی استفاده می کند. این کاندید محترمه به نقاط مختلف ولایت سفر می کند ، زنها را جمع می کند و پس از صحبت های ابتدائی و میانی و نهائی آنها را به امام زمان قسم می دهد که به او رأی بدهند. از آنجائی که مردم ما هنوز همه چیزشان دین و ایمان و امام شان است سخت ،به قسم خود پایبند هستند .
کاندیدای محترمه بعدی که به همان نقاط مختلف می رود بعد از گفتگو با خانم های منطقه از آنها می خواهد که در انتخابات به او رأی بدهند اما با این جواب روبرو می شود: بخشش باشد! فلانی ما را به امام زمان قسم داده که به او رأی بدهیم. باشد ان شالله دفعه بعد به شما رأی می دهیم!!!!
...



سه‌شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۹

جواز اسلام

در جمعی از دوستان نشسته بودیم.چای بود و گپ بود و از هر در سخن زدن. دوستی گفت راستی شنیدید فلانی (نفر یکی از چهره های مطرح در سطح کشور بود) رفته بالای زنش زن گرفته ؟ تقریبا هم همه می دانستند به جز من . و بعد هر کس فحشی نثار طرف کرد که چرا این آدمها این طوری هستند. تا به جایی می رسند. زن دوم و زن سوم و ... که ناگهان از میان جمع دوستی دارای فوق لیسانس علوم سیاسی و کمی نفوذ اجتماعی بلند شد و گفت چه اشکال دارد . حق اش است. اسلام تا چهار تا را اجازه داده .این خانم این را گفت و دهان ما از تعجب باز ماند. دیگران شروع کردند به تبصره و ماده و فقره که زن بر علیه زن گپ می زند و ...
...

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

زن در سرزمین من ...

امروز در بازار زنی را دیدم که فکر می کرد من آدم مهمی هستم یا احتمالا در جایی مهم کار می کنم و می توانم گره از کار فروبسته اش بگشایم.
زن قصه کرد:
ده سال است که شوهرم فوت کرده و 5 فرزند برای من گذاشته است. شوهرم از زن قبلی اش هم 4 اولاد دیگر داشته که خانه شان آباد شده و هر کدام سر زندگی خود رفته اند.
حالا بعد از 10 سال بچه اندرم آمده و به تهمت می زند که من شوهر کرده ام و باید 5 خواهر و برادرش را به او بدهم تا او از آنها نگهداری کند و من از آنها جدا شوم.
بچه اندر نامادری اش را زده ، دستش را شکسته و به او تهمت های ناروای دیگر هم زده است.
زن در حالی که دست شکسته اش را زیر چادر خود پنهان کرده بود می گفت که آیا می توانم کاری برایش انجام دهم یا نه؟ گفت که قوماندانی رفته و آنها فیصله کرده اند که بچه اندر برایش یک چادر و یک جوره لباس بخرد مسئله حل می شود. اما زن می گفت من چادر و لباس را چه کنم.
به حقوق بشر رفته و آنها قول داده اند به او کمک کنند.
البته زن به نکته دیگری هم اشاره کرد که قابل تأمل به نظر می رسد. او می گفت بچه اندر، تمامی مردم قریه را با خود همسو کرده و آنها همه به نفع او (بچه اندر) شهادت می دهند .
...


یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

یک سئوال و یک جواب

چند وقت پیش یک خانم محقق از یکی از کشورهای خارجی به بامیان آمده بود . او برای تحقیق خود به سراغ زن ها رفته بود و سعی کرده بود با زنهای متفاوتی گفتگو کند. زن بیسواد و خانه دار ، زن تحصیل کرده و خانه دار ، زن باسواد و شاغل ، زن بیسواد و شاغل.
این خانم محقق سئوالات زیادی را از زن های مورد مصاحبه پرسیده بود و جواب های زیادی گرفته بود. اما یک سئوال از تمام زن ها یک جواب مشابه دریافت کرده بود.
خانم محقق پرسیده بود که به نظر شما اسلام برای زن ها چه امتیازاتی دارد ؟
و تمام زن ها ، باسواد و بی سواد ، خانه دار و شاغل همه با هم گفته بودند هیچی!!!!؟؟؟
...

سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

جرگه صلح (4)

جرگه دو روز را به خاطر معارفه و آشنائی برگزار کرده بود و روز چهار شنبه 12 جوزا با افتتاحیه رسمی کار خود را شروع می کرد.
صبح روز چهارشنبه همه به طرف خیمه لویه جرگه رفتند و پس از آنکه تقریبا همه بر جای خود نشستند با آمدن حامد کرزی جلسه رسماً آغاز شد.
در ابتدا قرائت قرآن و نواختن سرود ملی و بعد حامد کرزی برای صحبت پشت تریبون رفت . کرزی مشغول گپ زدن بود که من احساس کردم چیزی سوت کشان از بالای سرم گذشت و پس از لحظاتی صدای برخورد به زمین. چیزی شبیه به انفجار هم شنیدم. همه برای لحظاتی ساکت شدند. اما کرزی همچنان به صحبت های خود ادامه می داد. انفجار بعدی کمی افراد داخل خیمه را دچار تشویش کرد. دو سه تا از دوستان که کودکان خود را در کودکستان داخل پلی تخنیک مانده بودند با شتاب به سمت کودکستان رفتند تا اگر احتمالاً اتفاق خاصی افتاد همراه با اطفال خود باشند. صحبت های جناب کرزی خلاص شد. صبغت الله مجددی به جایگاه خواسته شد تا حکم انتصاب رئیس ، معاون و منشی جرگه را بخواند . هنوز صحبت های او به اتمام نرسیده بود که راکت بعدی در چند قدمی ما بر زمین نشست و با صدای مهیبی خیمه را لرزاند. همزمان با صدای راکت صدای فیر ازچند متری ما به گوش میرسید. همه ترسیده بودند . مخصوصا کسانی چون ما که همیشه در صلح و امنیت زندگی کرده بودیم. برای لحظاتی حس تمام کسانی که را همیشه زیر راکت باران و صدای فیر زندگی می کنند را درک کردم. وحشتناک بود. چند نفری خیمه را ترک کردند اما دیگران با سماجت تمام بر چوکی های خود نشسته بودند و به صحبت های مجددی گوش می کردند. مجددی نام رئیس، معاون، منشی و نایب منشی را خواند و برای لحظاتی وقفه اعلام شد.
رئیس انتصابی برهان الدین ربانی و معاون یک نفر از قوم پشتون و منشی از هزاره ها و نایب منشی از قوم ازبک انتصاب شده بود. علت هم مشخص بود . با انتخاب ربانی ، کرزی خواسته بود به تاجیک ها باج بدهد و از کسانی چون عبدالله عبدالله دلجویی شود. بعد از تاجیک ها مسلما نوبت پشتون ها بود. و قوم سوم هم بنا به تقسیم بندی قومی در افغانستان هزاره ها و بعد از آن ازبک ها می باشد.
اما این انتصاب دل پشتونها را کمی خون کرد چون آنها همیشه خود را قوم اول افغانستان می دانند و ریاست جرگه را حق مسلم خود می دانستند . چند نفری هم در آن شرایط خاص شروع به سر و صدا و غالمغال کردند که ما این انتصاب را قبول نداریم و انتخاب میخواهیم و ... اما صدای شان به جایی نرسید.
وقفه که اعلام شد همه به سمت در خروجی خیمه رفتند و می خواستند که زودتر خارج شوند. ما هم بالاخره از خیمه خارج شده و به سمتی رفتیم. شرایط عجیب و غریبی بود. همه می گفتند چند انتحاری وارد محوطه پلی تخنیک شده اند. ما هر لحظه انتظار راکت دیگری را می کشیدیم و منتظر بودیم که بعدی کی بر زمین خواهد نشست و کجا انفجار خواهد کرد. آیا لحظه ای بعد هستیم؟ به خانم ها گفته شد که به داخل اتاق ها در لیلیه بروند و خارج نشوند اما ما نرفتیم. من و چند دوست دیگر بنا به استدلالی که داشتیم همان جا کنار خیمه لویه جرگه ماندیم. دوستان زیادی را دیدیم. همه از هم می پرسیدند خوب چه خبر؟ و سعی می کردیم با شوخی و خنده کمی از استرس خود را کم کنیم.
جند عکس هم همراه هم گرفتیم و نامش را هم ماندیم عکس های لحظات استرس.
کمی از وقفه که گذشت کم کم به این نتیجه رسیدیم که شاید راکت دیگری در کار نباشد و اندکی خیال مان راحت شد. صدای فیر هم کمتر شده بود و خانم ها کم کم از اتاق ها به سمت خیمه آمدند. هر چه می گذشت آرام تر می شدیم. بعد از وقفه ای یک ساعته همراه با ترس و لرز، به داخل خیمه لویه جرگه رفتیم . رئیس جرگه آقای ربانی آمد. گپ زد و برنامه افتتاحیه همین جا به اتمام رسید.
در هنگام راکت باران و بعد از آن دوستان زیادی زنگ زدند و با عباراتی نظیر هنوز زنده ای ؟ آنجا چه خبر است؟ چطوری؟ و ... جویای احولات اینجانب شدند . یکی از آن دوستانی که زنگ زده بود حال من را بپرسد گفت تو رفتی آنجا تا باز با کسانی صلح کنی که تو را فقط زیر چادری می خواهند و حقی برایت قائل نیستند. چرا؟ در جواب گفتم اگر من و امثال من نمی آمدیم برای کسی اهمیتی نداشت. فقط جای ما خالی بود و کسی هم نمی پرسید چرا. اگر باشیم اقلا می توانیم حضور خود را ثابت کنیم و حرف بزنیم.
...
پ.ن: علت تأخیر در پست ها : نداشتن اینترنت (بخشش باشد)

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

جرگه صلح (3)

با آنکه عده زیادی از هر طرف داد وحدت ملی می زنند و به نام ما و به کام خود کار می کنند اما آنچه در جرگه صلح دیده می شد هیچ نشانی از این شعار سمبولیک نداشت. از بین 1600 نفر شرکت کننده بیش از 1000 نفر آن را افراد یک قوم خاص تشکیل می داد و کمتر از 500 نفر از اقوام درجه دو و درجه سه و ...
با آنکه در قانون اساسی دو زبان دری و پشتو به عنوان زبان رسمی شناخته می شود اما در بیشتر کمیته ها زبان غالب پشتو بود علت هم واضح است چون 80 درصد بیشتر کمیته ها پشتو زبان بودند و عجیب تعصبی روی زبان خود داشتند.
از آنجایی که در شرایط انتخاب رئیس کمیته و منشی کمیته شرط اصلی بلد بودن هر دوزبان دری و پشتو قرار داده شده بود از بین 28 کمیته رئیس 25 کمیته از پشتو زبانان و 3 کمیته از دری زبانان بود.
حال، تو خود حدیث مفصل بخوان ...

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

جرگه صلح (2)

1600 نفری که برای جرگه آمده بودند به نمایندگی از ولایات و مناطق و اقشار مختلف ملت افغانستان آمده بودند. کسانی هم جرگه را تحریم کرده و نیامده بودند اما با زرنگی ای که تقریبا جزئی از سیاست شان است نماینده های خود را فرستاده بودند .
نماینده های مختلف از تیپ های مختلف جامعه. دو خانم از مهاجران پاکستان هم اتاق من بودند . یکی از آن دو خانم سر معلم مکتبی در اسلام آباد بود و دیگری معلمی ساده. طفلک معلم ساده فقط برای اینکه سر معلم تنها نباشد همراهش آمده بود .
در کمال تاسف باید مطلبی را اعتراف کنم. بیشتر خانم ها و آقابانی که از مناطق مرکزی آمده بودند در یک حالت انفعال به سر می بردند.بدون ایده خاص. بدون کدام گپ متفاوت. در تمام مدت جرگه تنها چیزی که از اینها مشاهده می شد فقط همان گروه و گروه بازی بود و لاغیر.
...

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

جرگه صلح و باقی ماجرا...

یکی از شرکت کنندگان جرگه نمایشی و سمبولیک صلح بودم. بیش از آنکه متن جرگه برایم مهم باشد حواشی را تعقیب می کردم. می خواهم در دیدن این حواشی شما را هم شریک سازم.
روز اول:
بعد از ثبت نام و کش وفش های آن برای غذاخوردن به غذاخوری دانشگاه پولی تخنیک کابل رفتیم. خانم های زیادی از ولایات دور و نردیک افغانستان آمده بودند. دور میزی همراه با چند خانم که هیچ نمی شناختم نشستیم.
هنگام غذاخوردن متوجه خانمی تقریبا 50 ساله شدم که طفلی در بغل داشت. بعد از پرس و جو فهمیدم این خانم به عنوان کارگر در این چند روز جرگه به پولی تحتیک آمده است . فرزند ندارد و حدود سه ماه پیش برای فرزند خونادگی به یکی ار شفاخانه های کابل درخواست داده است. بعد از سه ماه از قضای روزگار خانمی که قبلا 7 دختر داشته دختر هشتمی خود را در همان شفاخانه به دنیا می آورد . بعد از تولد دختر ، مادر می گوید من نمی توانم خرج هشت دختر را بدهم. اختیار دختر با خود شما. از شفاخانه با این خانم که آن روز کنار ما سر میز نشسته بود تماس می گیرند و دختر را به او میدهند ، 15000 افغانی می گیرند و خدانگهدار.
حالا این خانم با این دختر ده روزه در بغل درکنار ما نشسته بود و بسیار خوشحال بود. او مادر فرشته شده بود و برای ساختن آینده او تمام تلاش خود را به کار می گرفت.
سر میز خانمی دیگر نشسته یود که او هم برای کار به جرگه آمده بود. او معلم بود و از روزگار معلمان با ما قصه ها داشت. قصه خانمی را می کرد که شش هزار افغانی در ماه معاش داشت . سه هزار افغانی را به کرایه خانه می داد و با سه هزار دیگر زندگی خود و شش فرزند خود را می چرخاند. این خانم با اشاره به سفره رنگارنگ جرگه با صدای بلند گفت آقای کرزی این همه خرج برای چیست؟

...



پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

یکشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۹

چوب بدستان بامیان ...

هم اکنون مظاهره ای خشن در بامیان در حال جریان است.
عده زیادی از مردم خشمگین چوب و چماق در دست به سمت ولایت رفتند و پس از سنگ باران ولایت ، قطع نامه ای صادر کرده و خواستار استعفای خانم حبیبه سرابی والی بامیان شدند.
این مظاهره دیروز بعد از ظهر از مسجد رهبر شهید آغاز شده و منجر به تحصن در چوک های بازار و بایه مزاری گردید. تحصن کنندگان دیروز بعد از ظهر و دیشب را در خیمه هایی که برپا کرده بودند و در روی سرک گذراندند و مظاهره خود را امروزبه سمت ولایت ادامه دادند.
چند روز پیش کنفرانسی سه روزه با حضور 11 وزیر و 16 معین وزارت و چندین مقام دیگر دولتی در بامیان برگزار گردیده بود که تنها شرکت کننده از بامیان خانم سرابی والی بامیان بود . شورای ولایتی بامیان پس از اتمام این کنفرانس و آگاهی از برگزاری این کنفرانس در اعتراض به عدم اطلاع رسانی ولایت به شورای ولایتی و دیگران دست به مظاهره و در نهایت تحصن زدند و سرانجام خواستار استعفای والی شدند.
هم اکنون تمامی سرک قیر از انتهای بازار تا میدان هوایی یسته می باشد و هیچ موتر و موتر سیکل و فردی حق ندارد از راه هایی که توسط مردم و مظاهره چیان بسته شده عبور کند.
تمامی دکان های بازار بسته و بازاریان در میان مظاهره چیان هستند.
...
دیروز خانم سرابی به میان مردم رفته و آنها را به آرامش دعوت کرده و خواهان تعیین چند نماینده از بین آنان شده بود تا به گفتگو با وزیران بپردازند اما مردم این را قبول نکردند و گفتند وزیران باید به چوک بیایند و با همه مردم گپ بزنند اما به نظر من این خواسته آنها کمی احساساتی به نظر می رسد.
بهترین راه تعیین چند نماینده بود تا گپ های مردم را به گوش وزیران برسانند و گپ های وزیران را به مردم انتقال دهند اما متاسفانه صحبت از راه دیپلوماتیک و منطقی به نظر این مردم کمی سخت به نظر می رسد .


چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

فریاد بامیان



دیروز جمع کثیری از مردم بامیان در اعتراض به حملات وحشیانه گروههای مسلح کوچی نما به ولسوالی های بهسود و دایمیرداد ولایت میدان وردک اقدام به مظاهره ای مسالمت آمیز کردند.
این مردم با حمل پلاکاردها و سر دادن شعارهایی خواهان توجه و رسیدگی دولت و مجامع بین المللی به فجایع اخیر بهسود شدند.
نکته بسیار قابل توجه حضور بسیار بسیار کمرنگ خانم ها در مظاهره بود. حضور تنها یک خانم شرکت کننده در مظاهره بسیارناسف برانگیز بود. آیا این مساله برای خانم هایی که در بسیاری مجامع و محافل هستند چندان اهمیتی ندارد که شرکت در آن را وقت تلف کردن دانسته اند؟ یا کدام مصلحت اندیشی باعث شده تاخود را پنهان کرده و همراه با دیگران شعار بر علیه استبداد و ظلم را سر نداده اند ؟
...؟
عکس ها از مهدی مهرآئین



دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

هر سال همین وقتها ...


باز بهار آمد و همراه با بهار این فصل زیبا، تهاجم وحشیانه نیروهای مسلح کوچی نما به بهسود هم از سر گرفته شد. کم کم این تهاجم ها و حملات تبدیل به قسمتی از تقویم شده است و همگان چنان به آن نگاه می کنند که گویی باید باشد. اما چرا؟
آیا این حق آنها است که هر وقت دلشان بخواهد به کشت و کار مردم بهسود حمله کنند ، خانه های شان را آتش بزنند و جان شان را بگیرند و بعد آب از آب تکان نخورد .زمان بگذرد و سال بعد باز همین آش و همین کاسه. نکند آنها و دولت و تمامی مجامع بین المللی این را حق آبا و اجدادی این افراد کوچی نما می دانند که از کسی صدایی بر نمی خیزد.
به آنها سلاح داده می شود. امنیت شان تضمین است ، پس چرا آتش نزنند ؟ چرا غارت نکنند؟ چرا نکشند؟ مگر کسی از آنها پرسان میکند چرا؟ این زندگی مردان و زنان و کودکان بهسود است که تاراج می شود ، آتش می گیرد ، دود می شود.
از همه مسخره تر حرفهای سخنگوی وزارت داخله در این زمینه است که وقتی درباره مساله بهسود و کوچی ها از او می پرسند می گوید این یک مسآله سیاسی و قومی است و پلیس حق دخالت در آن را ندارد. این حرف یعنی هر پشتونی خواست هرچه هزاره و تاجیک و ازبک بکشد مساله قومی است و دولت نباید دخالت کند. تاجیک ها دیگر اقوام را بکشند مساله سیاسی است کسی گپ نزند. ... اما این یک فاجعه انسانی است نه قومی و نژادی!
...
فردا در اعتراض به حمله طالبان کوچی نما و بی توجهی دولت به این مساله در بامیان مظاهره ای برگزار خواهد شد. اما بعید می دانم این مظاهره ها و قطعنامه ها گوش کر و چشم کور دولتمردان را باز کند.
هر سال این برنامه تکرار می شود ، صدها خانه به آتش کشیده می شود، هزاران نفر بی سر پناه و آوراه می شوند ، ده ها نفر کشته می شوند اما کو گوش شنوا؟
این قصه، قصه یکی دو سال نیست. قصه سال ها و قرن ها استبداد و بیداد گری است که هنوز بر گرده ما سوارند و بعضی از دوستان روشنفکر دم از وحدت ملی می زنند.
(عکس ها از اینترنت)







شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

اولین تجربه ...

دیروز همراه خانواده آقای نظری به دره آهنگران رفته بودیم. هم کالا شویی و هم گردش و تفریح. جای زیبایی بود.
اولین بار بود آهنگران را می دیدم.رود خروشان و پرآب و سبزه های تر و تازه و ... و از آن بهتر اولین تجربه موتروانی !
در راه که ازبازار به سمت آهنگران می رفتیم آقای نظری به خانمش که تازه در حال آموزش موتروانی است گفت که پشت فرمان بنشیند.کمی از راه خانم آقای نظری موتر را هدایت کرد. بعد از آن آقای نظری به من گفت بیا بشین.گفتم من یاد ندارم. گفت سخت نیست.زود یاد می گیری.قبلاً بارها به آقای نظری گفته بودم که علاقه زیادی به موتروانی دارم و حتماً میخواهم که یاد بگیرم.نشستم پشت فرمان.
هر چند که زیگ زاگی می رفتم و همه را از ترس نصفه جان می کردم اما خودم حسابی کیف کردم. همه اش دلم می خواست گاز بدهم و سرعت راببرم بالا اما همه هی می گفتند آهسته تر ! یواش تر! نزدیک چهار پنج مربی و هدایت گر داشتم که هی به من می گفتند چی کار کنم.
کمی از راه را که رفتم. نوبت مهدی شد. با اینکه برای اولین بار پشت فرمان موتر می نشست اما از آنجایی که تجربه موتر سیکل سواری داشت بسیار خوب موتر را هدایت می کرد اما هم چنان همه همراهان تشویش در دل داشتند و دائم می گفتند آهسته ! یواش! احتیاط!
و چنین شد که ما بدون هیچ حادثه ترافیکی به آهنگران رسیدیم.
در راه برگشت هم قصه رفت تکرار شد که حسابی خوش گذشت!!

یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

سایر اقوام

چند وقت پیش از طرف دفتر مرکزی ما که در کابل است فرمی آمد که در آن باید قومیت و جنسیت کارکنان دفتر بامیان مشخص می شد.این فرم به تمام دفاتر ساحوی فرستاده شده بود. در قسمت جنسیت یا زن علامت می خورد یا مرد. اما نکته ای که باعث ناراحتی و عصبانیت من شد قسمت قومیت بود. در آن قسمت سه گزینه بود. پشتون ، تاجیک و سایر اقوام .
اینکه ما برای بعضی ها هنوز سایر اقوام هستیم و هیچ نام خاصی برای ما در نظر گرفته نشده است مرا بسیار رنج می دهد. البته این از دفتری که تقریبا 98 درصد آن را پشتون ها تشکیل می دهد بعید نیست اما من فکر می کردم حالا دیگر کم کم باید به عنوان قومی با جمعیت کلان به طور مستقل به شمار بیاییم و از خود نام داشته باشیم. زهی خیال باطل!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۹

باز باران ، با ترانه ...

این روزها باران های بامیان آدم را یاد شمال ایران می اندازد . (البته کمی خشمگین تر)
تقریبا هر روز ساعت دو به بعد، بعد ازظهر کم کم آسمان سیاه می شود و بعد ناگهان و باشدت شروع به باریدن می کند.قطره های باران تند تند و با شتاب بر زمین می افتند و کم کم قطره ها تبدیل به دانه های درشت ژاله (تگرگ) می شوند. بعد از چند دقیقه ژاله ها تبدیل به باران می شوند و بعد از چند دقیقه باران قطع می شود.
این تقریبا برنامه هر روز آسمان مرکز بامیان است.
این باران برای کشاورزانی که گندم کاشته اند شادی بخش است اما برای مردم بسیاری از مناطق چندان خوشحالی ندارد.
در دره اژدر سیل ناشی از باران های اخیر نل (شیر) های آبی که سر هر سه چهار کوچه بود را از بین برده و خساراتی دیگر نیز به بار آورده است.
در ولسوالی های پنجاب و ورس و کهمرد و سیغان بامیان و اشترلی دایکندی هم سیل خرابی های زیادی به بار اورده است.
بهار است وآب شدن برفها و بارندگی و امکانات کم و بی توجهی نهادهای دولتی و سیل زدگی و خسارت به جان و مال مردم.


پیش از باران:



پس از باران :









دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹

مدتی این مثنوی تاخیر شد...

پس از رفت و آمدها و سفر های بسیار بالاخره به شهر و دیار خود بازگشتیم. قصه سفرها را بعدا می نویسم.
بامیان روز به روز زیباتر می شود. همه جا سبز شده . حالا یا زمین کشت و کار مردم است یا درخت ها و علف ها خودرو که هر جا دلشان خواسته در آمده اند و زیبایی را بیشتر کرده اند.
ماه ثور است و هنوز کمی سرما در بامیان موجود می باشد.
بعضی خانواده ها هنوز بخاری ها را جمع نکرده اند و سیاهی و دود هنوز پابرجاست.
فعلا این را داشته باشید تا بعد!
بر می گردم...

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

تولدم مبارک!

شنبه تولدم بود . هدیه هایی گرفتم که فراموش نخواهم کرد.
اول از همه که مهدی نبود و من و یاشار و فاطمه در کابل تنها بودیم. ( چون مهدی موقع سال تحویل با ما نبوده در تمام مواقعی که باید با هم باشیم با ما نیست. چه بد!)
دوم: به خاطر کاری باید می رفتیم شهر دیگری و کار اداری ما در آن شهر فقط دوشنبه ها اجرا می شد که روز شنبه شنیدم دوشنبه رخصتی است و همه ادارات و دفاتر تعطیل می باشد که حسابی حالم گرفته شد. در واقع عصبانی شدم چون ما یک هفته تمام در کابل مانده بودیم به خاطر این دوشنبه لعنتی که شنیدن این خبر دومین هدیه تولدم بود.
سوم: بعد از ظهر همان روز کیف پولم که در آن 4000 افغانی و مقد اری پول خرد بود گم شد و هدیه بعدی را گرفتم .
چهارم : با کسی قرار داشتم که برای انجام کار مهمی به یکی از وزارتخانه ها برویم اما بعد از رفتن به محل قرار و مدتی ایستادن و تلفن زدن که بابا کجایی چرا دیر کردی طرف جواب می دهد ببخشید من الان نمی توانم بیایم کار دارم .قرار ما باشد برای وقتی دیگر و چنین شد که هدیه بعدی را از دوستم گرفتم.
هدیه آخر را پسرم یاشار به من داد. آن شب نمی دانم چه اش شده بود که تمام شب تا صبح جیغ زد و گریه کرد.

پ.ن: البته تشکر از همه دوستانی که به شکل های مختلف تولدم را تبریک گفتند.

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

کنفرانس لندن و ...

کنفرانس لندن تمام شد. و قرار است به زودی طالبان بر سر کار بیاید. هاهاهاهاهاها!
این همه آدم با این همه دبدبه و کبکبه و صرف هزینه های گزاف رفتند لندن و نشستند دور هم تا آخرش به این نتیجه برسند که نام بزرگان طالبان از لیست سیاه حذف شود بعد هم با ادب و احترام و تعظیم و تکریم بیایند بنشینند در صدر مجلس و پدر ما را در بیاورند.
این همه کشته و خون وجنگ و خرج و پول و انتحاری و طرح مذاکره و آشتی و ... برای آغاز دوباره دورانی بدتر از امروز.
همه ما می دانیم که نه دولت و نه کشورهای کمک کننده خارجی خواستار بهبود اوضاع نیستند. دولت و در رأس آن کرزی به منافع خود و قوم خود می اندیشد و کشورهای خارجی به منافع خود.
و بدا به حال کسی که کس ندارد.

چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۸

برف آمد!

بالاخره بعد از ادای نمازهای استسقا و دعاها و توبه های بسیار خدا از قار خود شیشت و کمی رحمت خود را برای ما فرستاد.
دیشب بعد از کمی سرما که معمولاً نشان گر آغاز بارش است دانه های سفید برف لطف کردند و بر زمین نشستند. بارش زیاد نیست اما خدا کند در روزهای آینده بیشتر شود. تا سال آینده سال خشکی و قحطی نباشد.
برف هنوز می بارد ، کم می بارد اما می بارد آن هم با چه نازی!!!

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

حاکمیت ملی یا حاکمیت قومی؟؟!


دیروز دوشنبه 28 جدی 1388 مردم بامیان در تظاهراتی مسالمت آمیز خواهان پایان تبعیض و پرهیز از هر گونه معامله گری سیاسی شدند.
در حدود هزار نفر از شهروندان بامیان با حمل پلاکاردها و سر دادن شعار از مقابل مسجد رهبر شهید حرکت کرده و پس از گذشتن از بازار مقابل دفتر کمیسیون حقوق بشر توقف کرده و پس از قرائت بیانیه به سوی دفتر یونامای بامیان حرکت کرده و خواسته های خود را بیان کردند.
مردم بامیان ضمن انتقاد از رئیس جمهور و نمایندگان پارلمان خواستار پرهیز از هرگونه تبعیض قومی ، زن ستیزی و معامله گری سیاسی شدند.
توضیح بیشتر را می توانید در جمهوری سکوت بخوانید و ببینید.

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

باز هم مغاره نشینان

امروز یکشنبه 20 جدی 1388 کنفرانسی در حمایت از حقوق بشری مغاره نشینان در بامیان برگزار شد. این کنفرانس توسط کمیسیون حقوق بشر بامیان دایر گردیده بود. هدف از این کنفرانس اتخاذ تدابیری برای رهایی مغاره نشینان از وضعیت فعلی و تسهیل دسترسی آنان به امکانات اولیه زندگی بود.
این کنفرانس که داکتر سرابی والی بامیان و بیشتر روسای دولتی و نمایندگان موسسات خارجی و تعدادی از نمایندگان مغاره نشینان در آن شرکت کرده بودند با فشرده گزارش تحقیقی کمیسیون حقوق بشر آغاز گردید و بعد از آن با نمایش مستندی از زندگی مغاره نشینان به طرح مشکلات آنان پرداخته شد.
سپس والی به صحبت در این زمینه پرداخت و بعد از آن در نشست با نمایندگان ریاست ها و موسسات خارجی به حل بعضی مشکلات مغاره نشینان پرداختند.
یکی از مسائلی که والی مطرح کرد ایجاد شهرکی برای مهاجرین بود که درصد بالایی از آنها در مغاره ها زندگی می کنند . دو منطقه برای ایجاد این شهرک پیشنهاد شده است که در دست بررسی است. هر دوی این مناطق از بی آبی رنج می برند.
دو سال قبل شهرکی ایجاد شده بود دردشت قشقه در نزدیکی شش پل بامیان که در آستانه افتتاح بود که وزیر معادن وقت (ابراهیم عادل) به بامیان آمد و آنجا را محل مناسبی برای فابریکه (کارخانه) ذوب آهن تشخیص داد اما پس از گذشت دو سال نه خبری از ذوب آهن است و نه شهرک .
در آخر هر کدام از ریاست ها و موسسات وعده هایی در جهت حل مشکلات مغاره نشینان دادند که امیدوارم به تحقق بپیوندد.