سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۰

گزارش دولت به ملت

هفتمین کنفرانس گزارش دهی ادارات و ارگان های دولتی بامیان به مردم امروز سه شنبه 29 قوس 1390 به مدت سه روز آغاز به کار کرد.
این کنفرانس امروز با حضور رؤسای ارگان های دولتی و نمایندگان مردم با صحبت های داکتر حبیبه سرابی آغاز گردید و بعد از آن محمد عزیز شفق رئیس شورای ولایتی به ایراد سخن پرداخت.
اولین سکتور گزارش دهنده سکتور زیر بنا و منابع طبیعی بود که انجینر فطرت شاروال بامیان به ارائه گزارش کاری این سکتور در سال 1390 پرداخت.
مکان برگزاری این کنفرانس بسیار بد بود و یک ستون گچی کلان به همراه یک عکس بسیار کلان رئیس جمهور جلوی دید بسیاری از حاضران را گرفته بود و آنها فقط باید از گوش خود کمک می گرفتند تا چیزی را از دست ندهند. همه چیز روی دیوار تند تند تیر می شد و انجینر فطرت هم تند تند آمار و ارقام را می خواند و حاضران فقط می شنیدند.
در وقت پرسش و پاسخ یکی از حاضران از مدیر برق (افغان برشنا) پرسید که شما در قسمت برق رسانی به بامیان همکاری مردم را خواسته بودید. مردم چگونه می توانند با شما همکاری کنند؟ جواب بسیار جالبی داده شد: مردم می توانند با صبوری خود با ما همکاری کنند!!!!!
...

یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۰

جامعه مدنی،اعتراض مدنی

دیروز جمعی از فعالین مدنی بامیان در اعتراض به عملی که روز پنجشنبه در بازار بامیان اتافاق افتاده بود دست به اعتراضی مسالمت آمیز زدند و از تمامی مقامات،مسئولین،افراد پولیس و شهروندان بامیان خواستند تا بعد از این باید قانون برای همگان مساوی باشد.


...

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰

کیست تا او را یاری کند؟؟


پنجشنبه 5 محرم الحرام - بازار بامیان

پیرمردی شصت - هفتاد ساله که یک کراچی باربری دارد و این کراچی تنها وسیله امرار معاش او و خانواده اش است ، در بازار بامیان لب سرک کنار کراچی اش ایستاده است. موتر یکی از مقامات محلی بامیان می آید و با کراچی این پیرمرد برخورد می کند و دسته اش را می شکند. پیرمرد غالمغال می کند و خواهان خسارت می شود. محافظان این مقام بلند پایه (معاون والی بامیان) پیرمرد بنده خدا را با قنداق تفنگ مورد حمله قرار می دهند و او را لت و کوب می کنند.
پیرمرد که به شدت مجروح شده است به شفاخانه می رود و آنجا از قسمت های مجروح بدن خود عکس می گیرد و کمی مداوا می شود .به پیرمرد گفته می شود که باید بستر شود اما از ترس اینکه مبادا بیایند و بندی اش کنند از شفاخانه به خانه می رود.
دیروز یکی از دوستان به ملاقات او رفته بود و می گفت که قبرغه اش سیاه شده و آسیب زیادی دیده است. تمام مصارف شفاخانه را که بیشتر از عاید یک روزش می شده خودش پرداخت کرده و حالا در خانه است.
...

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

امان از این قصه تکراری...

دوستی می گفت:
در بازار نزدیک دکان های فلزکاری و حلبی سازی داخل موتر نشسته بودم و منتظر بودم تا راننده ام بیاید.کمی آن طرف تر از موتر ما مردی یک در فلزی خریده بود و قسمت کمی از نیم آن داخل سرک بود. یک موتر رنجر آمد و دقیقا روی در مذکور ایستاد. مردی که در را خریده بود ایستاده بود و نمی دانست چه کند. موتر که حرکت کرد مرد دید که یکی دو جای نرده های در شکسته و قسمتی از در هم فرو رفته و خراب شده است. دنبال موتر داد و بیداد کرد. موتر رنجر ایستاد. کسی از داخل آن پایین شد ، آمد ، دو سیلی مرد را زد ، دوباره سوار موتر شد و رفت. به همین سادگی!!!

...

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۰

شیرها هم از عدد 39 می شرمند!!!



لویه جرگه عنعنوی ای که دو سه روز پیش ختم شد چه پیش از برگزاری،چه هنگام برگزاری و چه بعد از ختم آن بسیار حواشی داشته و دارد اما برای من دو قسمت آن بسیار جالب،حیرت انگیز و خنده-گریه دار آمد.
قسمت هایی از سخنرانی کرزی را در اخبار ساعت شش طلوع دیدم. از کرزی این گونه گپ زدن بعید نبود اما نمی دانم چرا هم خنده ام گرفت و هم هزار تا تفسیر از سخنان کرزی در ذهنم آمد و چرخید و رفت که بعدا کمی از آن تفسیرها را در نوشته سخیداد هاتف خواندم یعنی که این تفاسیر به ذهن خیلی ها خطور کرده بوده است.
و بعد جنجال 39!!!کسانی به نمایندگی از مردم رفته اند به لویه جرگه که بزرگان هستند و متنفذین و از این حرفها و آن وقت همین آدمهای بزرگ از اینکه در کمیته 39 شرکت کنند شرم دارند و 39 جایش را می دهد به 41. و بعد جرگه به خوبی و خوشی برگزار می شود و همه با امضای پیمان استراتژیک بین آمریکا و افغانستان موافقت می کنند و خوش و خرم به خانه های شان می روند.
بگذریم از اینکه از اول هم قرار به امضای این پیمان بود و آن همه پول و وقتی که صرف برگزاری جرگه شد و شلوغی و راه بندانی که نصیب مردم کابل شد و رعب و وحشت مردم کابل در روزهای برگزاری جرگه از راکت و انفجار و انتحار که البته اینها همیشه هست.

...

شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

میانه قد فولادی

دیروز یکی از دوستان زنگ زد که من می خواهم پیش یک شکسته بند به فولادی بروم شما هم می آیید؟ (البته فقط مهدی را گفته بود) ما هم زود شال و کلاه کردیم و همراه با آن دوست به قریه میانه قد فولادی رفتیم.
تا شکسته بند بیاید، سرِ زمین کچالوی یک بنده خدا رفتیم و با چند نفر از مردم قریه هم گپ زدیم ، از کچالو وسرما و سوخت زمستان و مکتب بچه ها و ... در این فاصله یاشار هم بزغاله هایی که کنار مادرشان بازی می کردند را دنبال می کرد و با آنها بازی می کرد.
بعد خانه یکی از اهالی قریه به صرف چای و قیماق و نان تنوری دعوت شدیم و شکسته بند هم آنجا آمد و کار دوست ما راه افتاد و آمدیم.

چند عکس از قریه میانه قد دره فولادی











...

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۰

افغانستان جدید از چشم افغانستانی ها



نمایشگاه عکس «افغانستان جدید از چشم افغانستانی ها» دیروز در ولایت دایکندی آغاز شد. عکس های این نمایشگاه قبلا در کابل و بامیان هم به نمایش گذاشته شده بودند و بعد از دایکندی قرار است در چند ولایت دیگر هم به نمایش درآیند.
این نمایشگاه در بامیان ابتدا در محوطه بودای شرقی (شاهمامه) آغاز به کار کرد اما به دلیل وزش باد و افتادن چند عکس از جایگاه به پایین، ادامه نمایشگاه به سالن مخابرات منتقل شد که مکان دوم به نسبت محوطه باز بودای شرقی بسیار کوچک بود و عکس ها خیلی خیلی نزدیک به هم گذاشته شده بودند.
زمانی که این نمایشگاه در بامیان برگزار شده بود به آنجا رفته بودم و عکس هایی هم گرفته بودم. حالا با تأخیر (این مشکل همیشگی) آنها را اینجا می گذارم.










شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۰

بختی و عباس


این پست را باید دو هفته پیش می نوشتم اما کمی دیر شد.

دو جمعه پیش فیلم «بودا از شرم فرو ریخت» به کارگردانی حنا مخملباف و بازی دو نابازیگر هنرمند از بامیان در آشیانه سمر به نمایش در آمد.
این فیلم راچند بار دیده ام اما این بار با دفعات قبل فرق می کرد.
این بار فیلم را با دو هنرمند خردسالش می دیدیم و با
خنده ها و نگاه های آنها دنبال می کردیم. نیکبخت از فولادی بامیان و عباس از پیتو لغمان بامیان با خانواده های شان به آشیانه سمر آمده بودند و جمع کوچک آشیانه را رنگی دیگر بخشیده بودند.
در ابتدا فیلم به نمایش در آمد و بعد نیکبخت و عباس و پدران
شان به سئوالاتی که حاضران داشتند پاسخ دادند و در انتها کودکان آشیانه با تقدیر نامه و هدایای خود از عباس و بختی قدردانی کردند و همه با هم عکس یادگاری گرفتیم.
در بخش سئوالات و صحبت ها پدر بختی به موضوعی اشاره کرد که ما بارها و بارها در جاهای مختلف شاهد آن بودیم وهستیم اما هیچ کس هیچ کاری نمی کند (این هم شد وطن!)
دو سال پیش در جشنواره فیلمی که در کابل برگزار شده بود از بختی به عنوان بازیگر این فیلم تقدیر به عمل آمد و به او یک تقدیرنامه و یک پاکت دادند. قرار بود داخل پاکت مق
دار زیادی پول باشد اما پاکت خالی بود. وقتی که پدر بختی پیش رئیس موسسه فرهنگ و حقوق بشر که مسئول برگزاری این جشنواره بود رفته بود،او گفته بود تو پیسه را گرفتی و حالا می خواهی دوباره از ما بگیری و وقتی پدر بختی دوباره گفته بود که این طور نیست و پاکت خالی بوده، آن رئیس نه چندان محترم گفته بود که اگر همین لحظه از اینجا نروی تو را به قومندانی می برم و بندی می کنم و بختی با تقدیرنامه و همان پاکت خالی و پدرش به بامیان برگشته بود.









...

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

یک مادر،یک زن...



مدتی است که از اعتصاب غذای سیمین بارکزی می گذرد و وضع صحی او روز به روز خراب تر می شود. اعتصاب غذای او تر و خشک نداشته و دهان خود را به روی همه چیز بسته است،حتی از تزریق سرم هم ممانعت کرده و کم کم کار به جایی رسیده که وصیت نامه نوشته و انگشت اتهام به سوی بعضی ها دراز کرده است. کرزی که اصلا از جای خود شور هم نخورد. فقط فضل احمد معنوی رئیس کمیسیون انتخابات انگار کمی ترسیده و قول داده که آرای سیمین (فقط سیمین؟) بازشماری شود و عمل او را اقدام به خودکشی دانسته است.
بعضی این عمل سیمین را حب چوکی و مقام می دانند و معتقد هستند که چندان کاری هم نکرده. اگر هم بمیرد به عشق چوکی پارلمان مرده است.
بعضی دیگر کار او را حق خواهی و عدالت طلبی می دانند و می گویند او جان خود را در راه حق بر کف دست گرفته و قرار است تا آخرین نفس هم پیش برود.
عکس سیمین و پسرش را که دیدم دلم لرزید،اشک در چشمانم جمع شد.نه چوکی یادم ماند و نه حتی حق طلبی او. فقط یاشار پسرم را دیدم که اگر در این سن من نباشم چه خواهد کرد و فردا چه خواهد شد؟
سیمین یک مادر است. مادری که علاوه بر مادر بودن زمانی روزنامه نگار بوده و بعد هم کاندیدای پارلمان و بعد عضو پارلمان و حالا در اعتصاب غذای شدید در شرف مرگ.
اگر او بمیرد آیا پشت عدالت خواهد لرزید؟آیا کرزی و دارو دسته اش خم به ابرو خواهند آورد؟آیا کسی جز گفتن «عجب زن شجاعی بود» کار دیگری برای او خواهد کرد؟ هیچ چیز برای فرزندان او مادر نخواهد شد.
تا به حال چند نفر جان خود را در راه رسیدن به این چیزی که حق می خوانند و عدالت نام می گذارند از دست داده است؟
کجایند کسانی که دائم دم از تغییر وامید می زنند و از عدالت سخن میگویند و روز عدالت را جشن می گیرند؟ همه آنها چون سیمین از قوم آنها نیست سکوت کرده اند.
...


یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۰

مزن زن را ولی...

در یک کارگاه آموزشی مربوط به رفع خشونت علیه زنان که البته این روزها زیادی همه جا هست (البته فقط حرف و حرف و حرف) بودیم.
در وقفه چای صحبت از لت و کوب بود و اینکه لت و کوب زن جرم است و الخ که یکی از شرکت کنندگان که آقایی است فارغ از رشته حقوق و در بخش های مربوط به رفع هرگونه تبعیض علیه هرگونه انسان کار می کند به نکته جالبی اشاره کرد. او گفت: اگر زن خودش مشکل نداشته باشد و کار بدی نکند کسی هم او را لت و کوب نمی کند. و اینجا بود که تمام خانم های حاضر در بحث با انتقادها و جملات و کلمات خود او را مورد حمله قرار دادند. این آقای محترم هم دستپاچه شده بود و هی می خواست گفته اش را اصلاح کند اما دیگر کار از کار گذشته بود.
یاد یک بیت از نظامی افتادم که سالها پیش در یکی از کتاب های درسی ام با مداد نوشته بودم: «مزن زن را ولی چون برستیزد/چنانش زن که هرگز برنخیزد»
...

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۰

ستاره معارف بامیان


دیروز در موتر بودم. رادیو هم روشن بود. فکر می کنم برنامه ای به نام «ثانیه ها» از رادیو پیوند (رادیوی آزاد تازه تاسیس در بامیان) در حال پخش بود. ستاره معارف بامیان مهمان برنامه بود و مردم زنگ می زدند و سئوالات خود را از ستاره معارف می پرسیدند.یکی از شهروندان بامیان زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت:«این کسی که شما ستاره معارف می گویید ستاره واقعی نیست.....» و اینجا بود که تلفن آن بنده خدا قطع شد و مجریان یک جوری سر و ته قضیه را هم آوردند.
امروز صبح برنامه «سلام آفتاب» از رادیو پیوند را می شنیدم. موضوع برنامه روز معلم بود و صحبت ها درباره مکتب و درس و معلم و شاگرد. کسی زنگ زد و گفت من اول نمره یکی از هشت صنف 12 لیسه ذکور هستم. ستاره های معارف که انتخاب می شوند اصلا از بین اول نمره ها نیست و معلوم نیست که چگونه توسط مدیر لیسه و رئیس معارف انتخاب می شوند. این بار مجریان برنامه کمی سعه صدر نشان دادند و تلفن را قطع نکردند و به گفتگو با این متعلم پرداختند. این دانش آموز اصرار داشت که باید یک هیئت تحقیق به لیسه روان شود و از نحوه انتخاب ستاره معارف تحقیق صورت بگیرد... و باز یک شهروند دیگر و همین درخواست.
خوشحالم!
خوشحالم که مردم ما آرام آرام در حال تمرین حق خواهی و حق طلبی هستند و امیدوارم که این حرف ها لابلای دیگر حرفها فراموش نشود و انتخاب ستاره معارف و دیگر انتخاب ها شفاف تر انجام شود تا شهروندان بامیان نسبت به مسئولان اطمینان بیشتری پیدا کنند و بدانند که حق کسی ضایع نمی شود.
...

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

تفریح گاه برای زنان و اطفال

دیروز دوشنبه 11 میزان پارک تفریحی دره اژدر طی مراسمی افتتاح شد.موسسه آرزو که قبلاً مرکز زنان را در این دره فعال کرده بود این مکان تفریحی را ساخته است.
این تفریح گاه که بالای دروازه ورودی آن برای زنان و اطفال نوشته شده است در فضایی کوچک اما زیبا برای استفاده زنان و کودکان اژدر که در منطقه ای بسیار خشک زندگی می کنند ساخته شده تا آنها گاهی برای گذراندن اواقات فراغت به آنجا سر بزنند.
این پارک کوچک یک کودکستان هم دارد که بسیار زیبا طراحی شده و بچه ها می توانند هم آموزش ببینند و هم با هم بازی کنند.
اینجا جایی است که زنان می توانند بر نیمکت های زیبای آنجا بنشینند و دمی فارغ از اندوه بی پایان زندگی در فضای سبز با هم گفتگو کنند. کودکان بر تاب بنشینند و بالا و پایین بروند و الا کلنگ سوار شوند و طنین قهقهه شادشان دره اژدر را پر کند.
تا باد چنین بادا!











...

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۰

ساعت 5 عصر به وقت بامیان


اینجا بامیان است. نگاه مرا از آخر بازار می بینید!










...

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

رانندگی زنان

چند ماه پیش که از مزار به طرف بامیان می آمدیم مهدی از مزار تا پل متک را رانندگی کرده بود و خسته شده بود. من به ش پیشنهاد کردم که از پل متک تا هر جا شد من رانندگی کنم. مهدی هم قبول کرد و من پشت فرمان نشستم. تا نزدیکی های بازار سیاه گرد من موتر را بردم. در راه همه به من نگاه می کردند. من هم ترسیده بودم و هم به راهم ادامه می دادم. به مهدی گفتم این مناطق خطرناک نیست اگر من رانندگی کنم؟ گفت نه آنها مشکلی با رانندگی زنان دیگرندارند،فقط برای زنان خودشان مشکل دارند. اما من تا لحظه آخر هم چنان از نگاه های مردانی که همه شان به من نگاه می کردند می ترسیدم.
بعداً برای دوستان که تعریف کردم همه مرا سرزنش کردند که چرا این کار را در آن منطقه خطرناک انجام داده ام و بعدتر که جواد ضحاک نزدیکی های بازار سیاه گرد کشته شد من به خطرناک بودن کارم بیشتر پی بردم.
دیروز در عربستان زنی که به قوانین منع رانندگی زنان اهمیتی نداده بود و در جده موتررانده بود به ده ضربه شلاق محکوم شد.
محکومیت این زن مرا به یاد خودم انداخت و آن راه خطرناک و اینکه امروز پانزدهمین سالگرد ورود طالبان به کابل و آغاز حکومت رسمی آنان در افغانستان است. طالبان از عربستان هم سخت گیر تر هستند و چه بسا مجازات رانندگی زنان از نظر آنان مرگ باشد.
...


چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

این هم روز جهانی صلح!!!!


امروز روز جهانی صلح است. روزی که نماد آن کبوتری سفید است با بال های گشوده و زیتون بر نوک که دنیا را به صلح فرا می خواند.
امروز در حالی قرار است از روز جهانی صلح تجلیل شود که دیروز رئیس شورای عالی صلح توسط یک انتحاری که مثلاً آمده بود تا به جریان مذاکره و مصالحه بپیوندد کشته شد.
برهان الدین ربانی در حالی کشته شد که هنوز کرزی از برادرانش حمایت می کند و هنوز مصرانه می خواهد تا آنها دست او را که برای صلح دراز شده پس نزنند.
این برادران،ناراضی تر از آن هستند که بخواهند به صلح و موضوعاتی از این دست اهمیت بدهند. آنها فقط انتحار را دوست دارند، انفجار،کشتار،قتل. به هیچ کس هم رحم نخواهند کرد،چه به رئیس،چه به سرباز و چه به کودکی که بازیچه در دست در خیابان می دود.
اما با کشته شدن برهان الدین ربانی یک چیز دیگر هم در ذهنم وول می خورد. انتحار دیروز می تواند در راستای سلسله انتحارها و انفجارهای زنجیره ای حذف فیزیکی نفرات غیر پشتون باشد و هشداری باشد برای دیگر کسان.ظاهراً این سلسله سر دراز دارد.

عکس هایی را هم ازنقاشی بچه ها می گذارم که به مناسبت روز جهانی صلح بر دیوار یوناما کشیده اند:





...

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۰

پیشواز روز صلح جان کودکی را گرفت...

دیروز حوالی ظهر فاطمه به من گفت که بچه های مکتبی را آورده اند تا به پیشواز روز صلح دیوارهای یوناما را نقاشی کنند. گفتم ایده جالبی است و منتظر بودم بروم دیوارهای نقاشی شده را ببینم.
حوالی دو بعد از ظهر همان روز فاطمه برایم مسیج کرد که یک نفر از بچه هایی که آمده بود نقاشی بکشد تصادف کرده و حالش بسیار خراب است. (فاطمه در بنیاد آقاخان کار می کند و دفتر آقاخان نزدیک محل حادثه است.)
و بعد از ظهر حوالی ساعت 5 و نیم عصر تابوتی را دیدیم بر دوش مردانی در منطقه سرآسیاب بامیان که فکر می کنم درون تابوت همان کودک بود. و بعد نقاشی ها را دیدم.
از دیروز عصر تا وقتی که به خواب رفتم دائم کودکی را می دیدم که به مکتب رفته و حالا جنازه اش تحویل خانواده اش داده شده است. اندوه عجیبی سرتا پایم را گرفته بود و تصور این کودک مرا رها نمی کرد.
امروز رفتم و چند عکس از دیوار نقاشی شده یوناما گرفتم و از یکی از گاردهای یوناما درباره چند و چون ماجرای دیروز پرسیدم.
گفت بچه ای حدوداً ده ساله بود که داشت نقاشی ها را نگاه می کرد. موتر به او زد و او همان جا تمام کرد. باز همان اندوه!اندوه!اندوه!

عکس ها را بعداً می گذارم.
...

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

جشنواره راه ابریشم (3)

امسال سومین جشنواره راه ابریشم در حالی برگزار شد که همه از اوضاع امنیتی مسیر کابل-بامیان شکایت دارند و هوای بامیان هم رو به سردی گذاشته است. اما هیچ کدام از این دو عامل مانع از شورو اشتیاق مردم برای شرکت در این جشنواره نشده بود.
مردم علاقه مند به موسیقی با شنیدن نام صفدر توکلی و حمید سخی زاده و علی دریاب از نقاط دور و نزدیک بامیان خود را به استادیوم شهید مزاری رسانیده بودند تا از سه شب دمبوره و آواز لذت ببرند.
امسال هم چون دو سال گذشته،بامیان سه شب میزبان نام آوران موسیقی هزارگی و نوای دمبوره شان بود.
شب اول پنجشنبه 25 سنبله،نیم برنامه به سخنرانی افتتاحیه گذشت که هوای نسبتاً سرد و سخنرانی های متعدد و خراب شدن سیستم صدا من و بسیاری دیگر را از جا بلند کرد و نتوانست به دیدن ادامه برنامه تشویق کند.
روز دوم در بند امیر برنامه بازی های محلی برگزار شد که جالب و هیجان انگیز بود اما باز هم به دلیل سردی هوا جمعیت تماشاچی به نسبت سال گذشته بسیار کم بود.
شب دوم هم که بنا به گفته محمد ظاهر نظری شب موسیقی بود و جماعت علاقه مند به آرزوی شان رسیدند و صفدر توکلی و سخی زاده و علی دریاب و دیگران خواندند و خواندند.
روز شنبه هم مسابقه بزکشی در حوض شاه یکاولنگ برگزار شد که من نرفتم.
شب آخر که ابتدایش بسیار خسته کننده بود و دائم تقدیرنامه و تشکر و سپاس رد و بدل شد اما کم کم برنامه اوج گرفت و خوانندگان به وعده هایشان عمل کردند و تا 11 شب دمبوره زدند و خواندند. (جای کسانی که نبودند خالی ! واقعا خوش گذشت!)
و مثل هر سال نمایشگاه صنایع دستی هم برقرار بود و مردم می دیدند و می خریدند و می خوردند. بولانی پزی و چیپس پزی به صورت تولید به مصرف و بساط چای و جگر هم فراهم بود.
ورود در روز آخر به صورت بلیطی شده بود که هر بلیط 10 روپیه فروخته می شد که به نظر من ایده بدی نبود اما مانع ورود علاقه مندانی میشد که 10 روپیه خرج یک وعده نان شان است.






بازی های محلی در بند امیر


صفدر توکلی،حمید سخی زاده و علی دریاب در صدر گروه


...