چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

رانندگی زنان

چند ماه پیش که از مزار به طرف بامیان می آمدیم مهدی از مزار تا پل متک را رانندگی کرده بود و خسته شده بود. من به ش پیشنهاد کردم که از پل متک تا هر جا شد من رانندگی کنم. مهدی هم قبول کرد و من پشت فرمان نشستم. تا نزدیکی های بازار سیاه گرد من موتر را بردم. در راه همه به من نگاه می کردند. من هم ترسیده بودم و هم به راهم ادامه می دادم. به مهدی گفتم این مناطق خطرناک نیست اگر من رانندگی کنم؟ گفت نه آنها مشکلی با رانندگی زنان دیگرندارند،فقط برای زنان خودشان مشکل دارند. اما من تا لحظه آخر هم چنان از نگاه های مردانی که همه شان به من نگاه می کردند می ترسیدم.
بعداً برای دوستان که تعریف کردم همه مرا سرزنش کردند که چرا این کار را در آن منطقه خطرناک انجام داده ام و بعدتر که جواد ضحاک نزدیکی های بازار سیاه گرد کشته شد من به خطرناک بودن کارم بیشتر پی بردم.
دیروز در عربستان زنی که به قوانین منع رانندگی زنان اهمیتی نداده بود و در جده موتررانده بود به ده ضربه شلاق محکوم شد.
محکومیت این زن مرا به یاد خودم انداخت و آن راه خطرناک و اینکه امروز پانزدهمین سالگرد ورود طالبان به کابل و آغاز حکومت رسمی آنان در افغانستان است. طالبان از عربستان هم سخت گیر تر هستند و چه بسا مجازات رانندگی زنان از نظر آنان مرگ باشد.
...


چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

این هم روز جهانی صلح!!!!


امروز روز جهانی صلح است. روزی که نماد آن کبوتری سفید است با بال های گشوده و زیتون بر نوک که دنیا را به صلح فرا می خواند.
امروز در حالی قرار است از روز جهانی صلح تجلیل شود که دیروز رئیس شورای عالی صلح توسط یک انتحاری که مثلاً آمده بود تا به جریان مذاکره و مصالحه بپیوندد کشته شد.
برهان الدین ربانی در حالی کشته شد که هنوز کرزی از برادرانش حمایت می کند و هنوز مصرانه می خواهد تا آنها دست او را که برای صلح دراز شده پس نزنند.
این برادران،ناراضی تر از آن هستند که بخواهند به صلح و موضوعاتی از این دست اهمیت بدهند. آنها فقط انتحار را دوست دارند، انفجار،کشتار،قتل. به هیچ کس هم رحم نخواهند کرد،چه به رئیس،چه به سرباز و چه به کودکی که بازیچه در دست در خیابان می دود.
اما با کشته شدن برهان الدین ربانی یک چیز دیگر هم در ذهنم وول می خورد. انتحار دیروز می تواند در راستای سلسله انتحارها و انفجارهای زنجیره ای حذف فیزیکی نفرات غیر پشتون باشد و هشداری باشد برای دیگر کسان.ظاهراً این سلسله سر دراز دارد.

عکس هایی را هم ازنقاشی بچه ها می گذارم که به مناسبت روز جهانی صلح بر دیوار یوناما کشیده اند:





...

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۰

پیشواز روز صلح جان کودکی را گرفت...

دیروز حوالی ظهر فاطمه به من گفت که بچه های مکتبی را آورده اند تا به پیشواز روز صلح دیوارهای یوناما را نقاشی کنند. گفتم ایده جالبی است و منتظر بودم بروم دیوارهای نقاشی شده را ببینم.
حوالی دو بعد از ظهر همان روز فاطمه برایم مسیج کرد که یک نفر از بچه هایی که آمده بود نقاشی بکشد تصادف کرده و حالش بسیار خراب است. (فاطمه در بنیاد آقاخان کار می کند و دفتر آقاخان نزدیک محل حادثه است.)
و بعد از ظهر حوالی ساعت 5 و نیم عصر تابوتی را دیدیم بر دوش مردانی در منطقه سرآسیاب بامیان که فکر می کنم درون تابوت همان کودک بود. و بعد نقاشی ها را دیدم.
از دیروز عصر تا وقتی که به خواب رفتم دائم کودکی را می دیدم که به مکتب رفته و حالا جنازه اش تحویل خانواده اش داده شده است. اندوه عجیبی سرتا پایم را گرفته بود و تصور این کودک مرا رها نمی کرد.
امروز رفتم و چند عکس از دیوار نقاشی شده یوناما گرفتم و از یکی از گاردهای یوناما درباره چند و چون ماجرای دیروز پرسیدم.
گفت بچه ای حدوداً ده ساله بود که داشت نقاشی ها را نگاه می کرد. موتر به او زد و او همان جا تمام کرد. باز همان اندوه!اندوه!اندوه!

عکس ها را بعداً می گذارم.
...

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

جشنواره راه ابریشم (3)

امسال سومین جشنواره راه ابریشم در حالی برگزار شد که همه از اوضاع امنیتی مسیر کابل-بامیان شکایت دارند و هوای بامیان هم رو به سردی گذاشته است. اما هیچ کدام از این دو عامل مانع از شورو اشتیاق مردم برای شرکت در این جشنواره نشده بود.
مردم علاقه مند به موسیقی با شنیدن نام صفدر توکلی و حمید سخی زاده و علی دریاب از نقاط دور و نزدیک بامیان خود را به استادیوم شهید مزاری رسانیده بودند تا از سه شب دمبوره و آواز لذت ببرند.
امسال هم چون دو سال گذشته،بامیان سه شب میزبان نام آوران موسیقی هزارگی و نوای دمبوره شان بود.
شب اول پنجشنبه 25 سنبله،نیم برنامه به سخنرانی افتتاحیه گذشت که هوای نسبتاً سرد و سخنرانی های متعدد و خراب شدن سیستم صدا من و بسیاری دیگر را از جا بلند کرد و نتوانست به دیدن ادامه برنامه تشویق کند.
روز دوم در بند امیر برنامه بازی های محلی برگزار شد که جالب و هیجان انگیز بود اما باز هم به دلیل سردی هوا جمعیت تماشاچی به نسبت سال گذشته بسیار کم بود.
شب دوم هم که بنا به گفته محمد ظاهر نظری شب موسیقی بود و جماعت علاقه مند به آرزوی شان رسیدند و صفدر توکلی و سخی زاده و علی دریاب و دیگران خواندند و خواندند.
روز شنبه هم مسابقه بزکشی در حوض شاه یکاولنگ برگزار شد که من نرفتم.
شب آخر که ابتدایش بسیار خسته کننده بود و دائم تقدیرنامه و تشکر و سپاس رد و بدل شد اما کم کم برنامه اوج گرفت و خوانندگان به وعده هایشان عمل کردند و تا 11 شب دمبوره زدند و خواندند. (جای کسانی که نبودند خالی ! واقعا خوش گذشت!)
و مثل هر سال نمایشگاه صنایع دستی هم برقرار بود و مردم می دیدند و می خریدند و می خوردند. بولانی پزی و چیپس پزی به صورت تولید به مصرف و بساط چای و جگر هم فراهم بود.
ورود در روز آخر به صورت بلیطی شده بود که هر بلیط 10 روپیه فروخته می شد که به نظر من ایده بدی نبود اما مانع ورود علاقه مندانی میشد که 10 روپیه خرج یک وعده نان شان است.






بازی های محلی در بند امیر


صفدر توکلی،حمید سخی زاده و علی دریاب در صدر گروه


...