شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

میانه قد فولادی

دیروز یکی از دوستان زنگ زد که من می خواهم پیش یک شکسته بند به فولادی بروم شما هم می آیید؟ (البته فقط مهدی را گفته بود) ما هم زود شال و کلاه کردیم و همراه با آن دوست به قریه میانه قد فولادی رفتیم.
تا شکسته بند بیاید، سرِ زمین کچالوی یک بنده خدا رفتیم و با چند نفر از مردم قریه هم گپ زدیم ، از کچالو وسرما و سوخت زمستان و مکتب بچه ها و ... در این فاصله یاشار هم بزغاله هایی که کنار مادرشان بازی می کردند را دنبال می کرد و با آنها بازی می کرد.
بعد خانه یکی از اهالی قریه به صرف چای و قیماق و نان تنوری دعوت شدیم و شکسته بند هم آنجا آمد و کار دوست ما راه افتاد و آمدیم.

چند عکس از قریه میانه قد دره فولادی











...

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۰

افغانستان جدید از چشم افغانستانی ها



نمایشگاه عکس «افغانستان جدید از چشم افغانستانی ها» دیروز در ولایت دایکندی آغاز شد. عکس های این نمایشگاه قبلا در کابل و بامیان هم به نمایش گذاشته شده بودند و بعد از دایکندی قرار است در چند ولایت دیگر هم به نمایش درآیند.
این نمایشگاه در بامیان ابتدا در محوطه بودای شرقی (شاهمامه) آغاز به کار کرد اما به دلیل وزش باد و افتادن چند عکس از جایگاه به پایین، ادامه نمایشگاه به سالن مخابرات منتقل شد که مکان دوم به نسبت محوطه باز بودای شرقی بسیار کوچک بود و عکس ها خیلی خیلی نزدیک به هم گذاشته شده بودند.
زمانی که این نمایشگاه در بامیان برگزار شده بود به آنجا رفته بودم و عکس هایی هم گرفته بودم. حالا با تأخیر (این مشکل همیشگی) آنها را اینجا می گذارم.










شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۰

بختی و عباس


این پست را باید دو هفته پیش می نوشتم اما کمی دیر شد.

دو جمعه پیش فیلم «بودا از شرم فرو ریخت» به کارگردانی حنا مخملباف و بازی دو نابازیگر هنرمند از بامیان در آشیانه سمر به نمایش در آمد.
این فیلم راچند بار دیده ام اما این بار با دفعات قبل فرق می کرد.
این بار فیلم را با دو هنرمند خردسالش می دیدیم و با
خنده ها و نگاه های آنها دنبال می کردیم. نیکبخت از فولادی بامیان و عباس از پیتو لغمان بامیان با خانواده های شان به آشیانه سمر آمده بودند و جمع کوچک آشیانه را رنگی دیگر بخشیده بودند.
در ابتدا فیلم به نمایش در آمد و بعد نیکبخت و عباس و پدران
شان به سئوالاتی که حاضران داشتند پاسخ دادند و در انتها کودکان آشیانه با تقدیر نامه و هدایای خود از عباس و بختی قدردانی کردند و همه با هم عکس یادگاری گرفتیم.
در بخش سئوالات و صحبت ها پدر بختی به موضوعی اشاره کرد که ما بارها و بارها در جاهای مختلف شاهد آن بودیم وهستیم اما هیچ کس هیچ کاری نمی کند (این هم شد وطن!)
دو سال پیش در جشنواره فیلمی که در کابل برگزار شده بود از بختی به عنوان بازیگر این فیلم تقدیر به عمل آمد و به او یک تقدیرنامه و یک پاکت دادند. قرار بود داخل پاکت مق
دار زیادی پول باشد اما پاکت خالی بود. وقتی که پدر بختی پیش رئیس موسسه فرهنگ و حقوق بشر که مسئول برگزاری این جشنواره بود رفته بود،او گفته بود تو پیسه را گرفتی و حالا می خواهی دوباره از ما بگیری و وقتی پدر بختی دوباره گفته بود که این طور نیست و پاکت خالی بوده، آن رئیس نه چندان محترم گفته بود که اگر همین لحظه از اینجا نروی تو را به قومندانی می برم و بندی می کنم و بختی با تقدیرنامه و همان پاکت خالی و پدرش به بامیان برگشته بود.









...

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

یک مادر،یک زن...



مدتی است که از اعتصاب غذای سیمین بارکزی می گذرد و وضع صحی او روز به روز خراب تر می شود. اعتصاب غذای او تر و خشک نداشته و دهان خود را به روی همه چیز بسته است،حتی از تزریق سرم هم ممانعت کرده و کم کم کار به جایی رسیده که وصیت نامه نوشته و انگشت اتهام به سوی بعضی ها دراز کرده است. کرزی که اصلا از جای خود شور هم نخورد. فقط فضل احمد معنوی رئیس کمیسیون انتخابات انگار کمی ترسیده و قول داده که آرای سیمین (فقط سیمین؟) بازشماری شود و عمل او را اقدام به خودکشی دانسته است.
بعضی این عمل سیمین را حب چوکی و مقام می دانند و معتقد هستند که چندان کاری هم نکرده. اگر هم بمیرد به عشق چوکی پارلمان مرده است.
بعضی دیگر کار او را حق خواهی و عدالت طلبی می دانند و می گویند او جان خود را در راه حق بر کف دست گرفته و قرار است تا آخرین نفس هم پیش برود.
عکس سیمین و پسرش را که دیدم دلم لرزید،اشک در چشمانم جمع شد.نه چوکی یادم ماند و نه حتی حق طلبی او. فقط یاشار پسرم را دیدم که اگر در این سن من نباشم چه خواهد کرد و فردا چه خواهد شد؟
سیمین یک مادر است. مادری که علاوه بر مادر بودن زمانی روزنامه نگار بوده و بعد هم کاندیدای پارلمان و بعد عضو پارلمان و حالا در اعتصاب غذای شدید در شرف مرگ.
اگر او بمیرد آیا پشت عدالت خواهد لرزید؟آیا کرزی و دارو دسته اش خم به ابرو خواهند آورد؟آیا کسی جز گفتن «عجب زن شجاعی بود» کار دیگری برای او خواهد کرد؟ هیچ چیز برای فرزندان او مادر نخواهد شد.
تا به حال چند نفر جان خود را در راه رسیدن به این چیزی که حق می خوانند و عدالت نام می گذارند از دست داده است؟
کجایند کسانی که دائم دم از تغییر وامید می زنند و از عدالت سخن میگویند و روز عدالت را جشن می گیرند؟ همه آنها چون سیمین از قوم آنها نیست سکوت کرده اند.
...


یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۰

مزن زن را ولی...

در یک کارگاه آموزشی مربوط به رفع خشونت علیه زنان که البته این روزها زیادی همه جا هست (البته فقط حرف و حرف و حرف) بودیم.
در وقفه چای صحبت از لت و کوب بود و اینکه لت و کوب زن جرم است و الخ که یکی از شرکت کنندگان که آقایی است فارغ از رشته حقوق و در بخش های مربوط به رفع هرگونه تبعیض علیه هرگونه انسان کار می کند به نکته جالبی اشاره کرد. او گفت: اگر زن خودش مشکل نداشته باشد و کار بدی نکند کسی هم او را لت و کوب نمی کند. و اینجا بود که تمام خانم های حاضر در بحث با انتقادها و جملات و کلمات خود او را مورد حمله قرار دادند. این آقای محترم هم دستپاچه شده بود و هی می خواست گفته اش را اصلاح کند اما دیگر کار از کار گذشته بود.
یاد یک بیت از نظامی افتادم که سالها پیش در یکی از کتاب های درسی ام با مداد نوشته بودم: «مزن زن را ولی چون برستیزد/چنانش زن که هرگز برنخیزد»
...

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۰

ستاره معارف بامیان


دیروز در موتر بودم. رادیو هم روشن بود. فکر می کنم برنامه ای به نام «ثانیه ها» از رادیو پیوند (رادیوی آزاد تازه تاسیس در بامیان) در حال پخش بود. ستاره معارف بامیان مهمان برنامه بود و مردم زنگ می زدند و سئوالات خود را از ستاره معارف می پرسیدند.یکی از شهروندان بامیان زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت:«این کسی که شما ستاره معارف می گویید ستاره واقعی نیست.....» و اینجا بود که تلفن آن بنده خدا قطع شد و مجریان یک جوری سر و ته قضیه را هم آوردند.
امروز صبح برنامه «سلام آفتاب» از رادیو پیوند را می شنیدم. موضوع برنامه روز معلم بود و صحبت ها درباره مکتب و درس و معلم و شاگرد. کسی زنگ زد و گفت من اول نمره یکی از هشت صنف 12 لیسه ذکور هستم. ستاره های معارف که انتخاب می شوند اصلا از بین اول نمره ها نیست و معلوم نیست که چگونه توسط مدیر لیسه و رئیس معارف انتخاب می شوند. این بار مجریان برنامه کمی سعه صدر نشان دادند و تلفن را قطع نکردند و به گفتگو با این متعلم پرداختند. این دانش آموز اصرار داشت که باید یک هیئت تحقیق به لیسه روان شود و از نحوه انتخاب ستاره معارف تحقیق صورت بگیرد... و باز یک شهروند دیگر و همین درخواست.
خوشحالم!
خوشحالم که مردم ما آرام آرام در حال تمرین حق خواهی و حق طلبی هستند و امیدوارم که این حرف ها لابلای دیگر حرفها فراموش نشود و انتخاب ستاره معارف و دیگر انتخاب ها شفاف تر انجام شود تا شهروندان بامیان نسبت به مسئولان اطمینان بیشتری پیدا کنند و بدانند که حق کسی ضایع نمی شود.
...

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

تفریح گاه برای زنان و اطفال

دیروز دوشنبه 11 میزان پارک تفریحی دره اژدر طی مراسمی افتتاح شد.موسسه آرزو که قبلاً مرکز زنان را در این دره فعال کرده بود این مکان تفریحی را ساخته است.
این تفریح گاه که بالای دروازه ورودی آن برای زنان و اطفال نوشته شده است در فضایی کوچک اما زیبا برای استفاده زنان و کودکان اژدر که در منطقه ای بسیار خشک زندگی می کنند ساخته شده تا آنها گاهی برای گذراندن اواقات فراغت به آنجا سر بزنند.
این پارک کوچک یک کودکستان هم دارد که بسیار زیبا طراحی شده و بچه ها می توانند هم آموزش ببینند و هم با هم بازی کنند.
اینجا جایی است که زنان می توانند بر نیمکت های زیبای آنجا بنشینند و دمی فارغ از اندوه بی پایان زندگی در فضای سبز با هم گفتگو کنند. کودکان بر تاب بنشینند و بالا و پایین بروند و الا کلنگ سوار شوند و طنین قهقهه شادشان دره اژدر را پر کند.
تا باد چنین بادا!











...

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۰

ساعت 5 عصر به وقت بامیان


اینجا بامیان است. نگاه مرا از آخر بازار می بینید!










...