شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

میانه قد فولادی

دیروز یکی از دوستان زنگ زد که من می خواهم پیش یک شکسته بند به فولادی بروم شما هم می آیید؟ (البته فقط مهدی را گفته بود) ما هم زود شال و کلاه کردیم و همراه با آن دوست به قریه میانه قد فولادی رفتیم.
تا شکسته بند بیاید، سرِ زمین کچالوی یک بنده خدا رفتیم و با چند نفر از مردم قریه هم گپ زدیم ، از کچالو وسرما و سوخت زمستان و مکتب بچه ها و ... در این فاصله یاشار هم بزغاله هایی که کنار مادرشان بازی می کردند را دنبال می کرد و با آنها بازی می کرد.
بعد خانه یکی از اهالی قریه به صرف چای و قیماق و نان تنوری دعوت شدیم و شکسته بند هم آنجا آمد و کار دوست ما راه افتاد و آمدیم.

چند عکس از قریه میانه قد دره فولادی











...

۴ نظر:

طاهره امیری گفت...

تشکر بتول عزیز. عکس ها برای منی که افغانستان را ندیده ام جالب بود و زیبا بود. چقدر تفاوت است بین زندگی و مردمی که من باآنها زندگی می کنم و زندگی و مردمی که در آنجا زندگی می کنند. دلم می خواهد زودتر فرصت فراهم شود که بیایم همه چیز را از نزدیک ببینم و تجربه کنم.

Saki گفت...

عکس ها خیلی خوبند. به ویژه آنهایی که پرتره اندو به ویژه دومی.

ساربان گفت...

دلتنگ این مردمم

ناشناس گفت...

سلام عکسهای خیلی قشنگی است مثل مردمانش
خیلی اتفاقی وبلاگ شما را در لینک یک وبلاگ دیگر پیدا کردم