چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

ما برق می خواهیم


دسترسی به برق و آب حق هر شهروند افغانستانی می باشد. حال آنکه این حق از مردم بامیان دریغ شده است. حالا به هر علتی ...
امروز (چهارشنبه دوم جدی 1388) شهروندان بامیان طی تظاهراتی مسالمت آمیز اعتراض خود را نسبت به عدم کارکرد وزارت انرژی و آب بیان نمودند. دراین تظاهرات که توسط نهادهای جامعه مدنی و شهروندان بامیان ترتیب داده شده بود صدها تن از شهروندان در حالی که لامپ های خاموش و هریکین (الکین= فانوس) در دست داشتند اشتراک نموده بودند.
در این تظاهرات دو آدمک که از بوته جور شده بودند هم به نمایندگی از محیط زیست حضور داشتند. زیرا به خاطر نبود برق در بسیاری از قریه ها از بوته به عنوان روشنایی و گرما استفاده می شود که در هنگام سوختن دود بسیار زیادی تولید می کند.
تظاهرات کنندگان از مسجد رهبر شهید به سوی دفتر شورای ولایتی رفتند تا قطع نامه خود را بخوانند اما در کمال تعجب دیدند که کسی در دفتر شورای ولایتی حضور ندارد و در آن بسته است. سپس به سمت کمیسیون حقوق بشر رفتند و از آنجا به دفتر یوناما.
پس از آنکه قطع نامه خوانده شد یکی از دو آدمک بوته ای به طور نمادین آتش زده شد. شاید مردم با این عمل می خواستند بگویند ما چاره ای جز این نداریم .تا برق نباشد مجبور به تخریب محیط زیست هستیم.

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز


دیروز مثل همیشه ساعت 5 و 15 دقیقه برق جنراتوری مجتمعی ما آمد و ما تلویزیون را روشن کردیم . اول فارسی 1 بود بعد اتفاقی بی بی سی را زدیم .پیش از موعد. چون برنامه های بی بی سی ساعت شش به وقت افغانستان شروع می شود اما در کمال تعجب دیدیم که سیما علی نژاد در حال اخبار گفتن است. زیر نویس ها را که خواندم علت را فهمیدم.
آیت الله حسینعلی منتظری در سن هشتاد و هفت سالگی درگذشت.
نام آیت الله منتظری را آن سال ها از پدرم زیاد شنیده بودم. پدرم از طرفداران سرسخت منتظری بود و بعدها در بعضی خبرها نامش را گه گاه می شنیدم و انتقاداتش از نظام حاکم ایران را هم کم کم می فهمیدم.
و حالا سبزها ( به قول خودشان ) او را پدر معنوی اصلاحات نام گذاری کرده اند.
یکی از شعارهایی که دیروز در بی بی سی بارها نشان داد این بود: عزا عزاست امروز / روز عزاست امروز / ملت سبز ایران / صاحب عزاست امروز .
در خبرهایی که از درگذشت آیت الله منتظری در منابع خبری دولتی ایران نشر شده بود ابتدا حتی یک آقا یا آیت الله اول نام ایشان نیامده بود. اما بعد تر کمی نرم تر شدند و آیت الله را قبل از منتظری اضافه کردند. ظاهرا جمهوری اسلامی ایران و عواملش هنوز فکر می کنند که بزرگی انسان به القابی است که پس و پیش نام آدم می آید.

من هم درگذشت این فقیه آزاده را که انسانیت را فدای رهبری نکرد تسلیت می گویم.
لینک زیر نوشته ای است در سوگ آیت الله منتظری که خواندنش خالی از لطف نیست.

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

عید قربان

عید قربان امسال با برف وباد شدید همراه بود. در سرک ها کسی دیده نمی شد. نه خرد و نه کلان. فقط مرد پینه دوزی بود که مهدی نشانم داد . او در این برف و سرما و روز عید هم نشسته و منتظر کفش پاره یا رنگ نکرده ای است ، بلکه نان خشکی فراهم کند و روزگار بگذراند.
عید قربان سه روز رخصتی بود و ما هر سه روزش را خانه نبودیم و کسانی را تا پشت دروازه آوردیم و پس فرستادیم.
شب آخرعید هم مهمان یک آقای پولدار بودیم که دیدن شرک 2 ( Shrek 2) در خانه اش بیشتر از کبابی که خودش و دیگران روی منقل جور کرده بودند مزه داد.

عکس هایی از اطفال دوستان و رفقا گرفته ام و از منقل کباب در یک شب سرد تقریبا زمستانی پائیزی.
عکس اول پسرم است ، یاشار!
پ.ن : در جواب دوستی که معنای یاشار را پرسیده بود : یاشار نامی است ترکی به معنای جاویدان و همیشه زنده.








یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۸

...


همیشه درد و رنج دیگران مرا بسیار آزار داده است و می دهد. و بسیار می شود این آزردگی ، وقتی پای کودکان به میان می آید.
فرشتگان معصومی که نه با میل و علاقه خود که به خاطر دیگران پا به این جهان گذاشتند و حالا ...
عکس هایی که محمد علی کریمی در فیس بوک گذاشته بود مرا ناراحت کرد. اما خوب ! نمی شود چشم بر حقایق بست.
ماییم و این جهان عوضی!

http://www.sacbee.com/static/weblogs/photos/2009/11/the-worlds-children.html

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

یک نوشته قدیمی

امروز اتفاقی یکی از نوشته های دو سال پیش را پیدا کردم. این مثلا داستانک را برای یک مسابقه «کشف لحظه » نوشته بودم.
آن وقتها چقدر متفاوت می نوشتم.حالا یا نمی نویسم یاکم می نویسم اما هر چه هست مثل قدیم نیست.

نوشته قدیمی :
قطار که سوت می کشد جنازه ای بر زمین کشیده می شود. جنازه ای که سر ندارد. سری میان سرها داد می زند.سوت قطار. قطار از روی جنازه می گذرد.ماهیچه ی پایم می گیرد.قطار سوت می زند. از خواب می پرم.پایم تیر می کشد.سرم هنوز سوت می کشد.

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

اولین برف


اولین برف بامیان در حال باریدن است.

دو ساعتی می شود که شروع شده است و حالا کم کم دارد از رمق اش کم می شود. یعنی دارد تمام می شود. و این یعنی سر و کله سرما هم کم کم پیدا می شود، هر چند ما از قبل آمادگی گرفته ایم. بخاری گذاشته ایم . چوب و زغال خریده ایم ، اما باورم نمی شود . باورم نمی شود که بهشت بامیان به همین زودی به انتها رسید و یخ و سرما جایش را گرفت.

پ.ن : زمستانش هم به نوعی زیباست.

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

من و بی بی سی



آقای نظری زنگ زد که قرار است یک گروه از بی بی سی برای ساختن مستندی درباره وبلاگ و وبلاگ نویسی به بامیان بیایند و گفت که من تو را معرفی کرده ام. ناجیه غلامی ( خبرنگار و نطاق تلویزیون فارسی بی بی سی ) وبلاگم را دیده ، خوانده و خوشش آمده. حالا قرار است بیایند و مستندی از من و دیگر دوستان وبلاگ نویس درباره اینترنت و تاثیرات آن بر زندگی ما بسازند.
آنها ( ناجیه ، داریوش و تونی) پیش از بامیان به هرات و کابل رفته بودند و دو نفر دیگر را هم زیر ذره بین دوربین خود گرفته بودند و حالا نوبت من بود.
آمدند.
از من فیلم گرفتند. به مغاره ها رفتند و از آنها هم فیلم گرفتند. سراغ چند وبلاگ نویس دیگر هم رفتند و باز فیلم گرفتند.
مرا در بازار ، دقیقا وسط بازار میوه روی بوجی های کچالو نشاندند و در حالی که جمعیت زیادی ما را احاطه کرده یودند و هزاران چشم به ما خیره شده بودند علاوه بر چشم ها دو دوربین از دو جهت مختلف هم به من زل زده بود و من در کمال تعجب با خونسردی تمام نشسته بودم رو به روی ناجیه و به سئوالاتش جواب می دادم.
عصر همان روز هم بیشتر وبلاگ نویسان بامیان را در تنها کافی نت بامیان جمع کردند و با چند تای آنها مصاحبه کردند.
و رفتند.

آنها سراغ مغاره نشینان رفته بودند و پرسیده بودند که اینترنت چیست؟ چه استفاده ای دارد؟ چه کسانی از اینترنت استفاده می کنند و سئوالاتی از این دست.

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

راه ابریشم با تاخیر ...


اولین جشنواره راه ابریشم در بامیان به مدت سه روز برگزار شد. دو روز اول جشنواره در بند امیر و روز سوم پیش روی طاق خالی بودای بزرگ برگزار گردید. این جشنواره شامل برنامه های خوب و متنوعی بود. از اجرای موسیقی محلی و تئاتر گرفته تا برگزاری نمایشگاه عکس و نقاشی کودکان ، از مسابقه کشتی و سنگ اندازی تا شنا در آب های نیلگون بند امیر.
من روز اول نبودم اما روز دوم به بند امیر رفته و علاوه بر جشنواره از طبیعت زیبای آنجا هم لذت بردم. روز سوم هم پیش روی بودای بزرگ نشسته و برنامه ها را تماشا کردم. روز سوم همه آمده بودند تا حمید سخی زاده هنرمند محبوب خود را ببینند . حمید سخی زاده آمد و پیش روی بودا یکسر غوغا شد. سخی زاده می خواست بیشتر بخواند و بنوازد اما وقت نبود وپس از اجرای سه آهنگ مردم را بدرود گفت .
این جشنواره در 18 ، 19 . 20 سرطان ( تیر ) برگزار گردید.

پ.ن : یک اعتراف کوچک . یکی از دوستانم دو روز قبل از جشنواره به من گفت که از یکی از دوستانش شنیده که سه چهار نفر انتحاری به بامیان آمده اند تا خود را بین مردمی که برای تماشای جشنواره گرد هم می آیند انفجار دهند. هر چند که این حرف شبیه یک شایعه به نظر می رسید اما ته دلم نگران بودم و می ترسیدم. تمام مدتی که بزکشی را تماشا می کردم. موسیقی را می شنیدم یا از تماشای تائتر دختران دره اژدرلذت می بردم منتظر حادثه بودم .این نگرانی و تشویش تا روز سوم که برنامه ختم شد و ما به سمت خانه های خود رفتیم ادامه داشت. اما خوشبختانه خبری نشد و من نفس راحتی کشیدم.



نمایشگاه نقاشی کودکان با عنوان « بامیان من »





رقابت در ماچوک سواری

مسابقه طناب کشی



نصرالله ، حمیده و زهرا هنرمندان نوجوان


مسابقه آب بازی ( شنا ) در بند امیر


بز کشی در بند امیر


معصومه، دخترک هنرمند در نقش آجه پیر خانواده در تئاتر ( حفاظت از آثار باستانی )

تماشاچیان از تمام اقشار جامعه بودند .


شکوه و زیبایی برنامه ها به حدی بود که هوش و حواس پسرکی که برای بردن آب آمده بود را نیز برد.




پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

در شفاخانه...

از آنجایی که شفاخانه بامیان بخش مربوط به چشم ندارد و هیچ گونه معاینه چشم اینجا صورت نمی گیرد چند روزی از موسسه نور آمده بودند تا کسانی که مشکل چشم دارند را معاینه کنند. همه نوع معاینه ، از معاینه های کوچک و سر پایی و تجویز عینک تا عملیات های سرپایی.
برای معاینه رفته بودم . روز اول که خودم رفتم کسی خبر نداشت . خلوت بود. زود کارم راه افتاد. اما چند روز بعد که با چند نفر دیگر رفته بودم جای سوزن انداختن نبود. همه همین چند روز را غنیمت دانسته و آمده بودند تا مشکل خود را حل کنند ، مخصوصا خانم ها و آقایان پیری که احتیاج به عملیات داشتند.
بعد از چند ساعت انتظار نوبت ما شد. در اتاق معاینه ایستاده بودیم. اتاق کناری اتاق عملیات بود. تند تند و سرپایی چشم مردم را عمل می کردند و می فرستادند بیرون. همان طور که ایستاده بودم احساس کردم صدایی می شنوم. موسیقی. بیشتر دفت کردم. شکیلا. صدا از اتاق عمل می آمد. تعجب کردم. به کناری ام گفتم. او هم تایید کرد.
جالب بود ، عمل چشم ( چشم با آن حساسیت ) همراه با موسیقی. شاید شانس موفقیت بیشتر می شود. نمی دانم.

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۸

...

ببخشید!
به علت نداشتن اینترنت ، عکس و خبر ماند برای کمی دیرتر . هر چند ممکن است عکس و خبرم دست چندمی شده باشد .

چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۸

راه ابریشم

در اولین جشنواره نوروزی بامیان که امسال ، روز اول نوروز کنار بودای بزرگ بامیان برگزار گردید امیر فولادی رئیس برنامه اکوتوریزم بامیان مژده داد که تابستان امسال برنامه ای ده روزه شامل موسیقی محلی ، بازی های محلی ، رقص محلی ، تئاتر و برنامه های دیگر در بند امیر برگزار خواهد شد.
ما بی صبرانه منتظر تابستان بودیم تا این که روز موعود فرا رسید .
اولین جشنواره راه ابریشم به مدت سه روز برگزار خواهد شد. این برنامه از فردا در بند امیر آغاز و روز شنبه پیش روی طاق خالی بودای بزرگ ختم می شود.
هر چند که ده روز به سه روز تقلیل یافته است اما از قرار شنیده ها برنامه خوبی خواهد بود.
سعی می کنم جمعه حتما به بند امیر بروم و بعد با عکس و خبر بر می گردم.

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

به آب دادن فرهنگ

دیروز خبر بدی در بی بی سی خواندم. خبری که شوکه ام کرد. باز هم فرهنگ ستیزی و فرهنگ زدایی .
یازده عنوان کتاب به آب هیرمند انداخته شد. جرم این کتاب ها اختلاف اندازی و تفرقه پراکنی عنوان شده است.
گل سرخ دل افگار مجموعه داستانی از جواد خاوری که خودم خوانده ام و لذت برده ام فقط به این جرم به آب انداخته شده است که تصویر گر گوشه کوچکی از دنیا ، قریه ای در دل کوه ها در ورس بامیان بوده است.
هزاره ها نوشته حسن پولادی به این جرم به آب انداخته شد که درباره یک قوم خاص بوده است. قومی که روز به روز بیشتر و بیشتر با فرهنگش ، با تاریخش و با مردمش مبارزه می شود تا جایی که کتابی که به نامش چاپ شود غیر مجاز خوانده می شود و محکوم به نابودی است.
شناسنامه افغانستان نوشته بصیر احمد دولت آبادی ، نهج البلاغه ، مجموعه نامه ها و سخنان حضرت علی و چندین و چند عنوان کتاب دیگر هم به جرمهای مشابه به آب انداخته شده اند.
در سرزمینی هستیم که فرهنگ ما را به راحتی به آب می دهند و صدایی به اعتراض بلند نمی شود. گوشی به اعتراض باز نمی شود.
و ما هم چنان کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم.

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

فرشته تنها


این فرشته است. دخترک همیشه تنهای کوچه ما. تقریباً هر روز می بینمش. اوایل فکر می کردم پسر است. بعدها که نامش را پرسیدم به اشتباهم پی بردم. همیشه در کوچه است ( در گرما و سرما ، در برف و باران ، در سکوت و هیاهو ) و همیشه تنهاست. چهارخواهر و برادر دیگر هم دارد که آنها هم همیشه در کوچه در حال بازی هستند اما هیچ گاه ندیدم با کسی هم بازی یا هم کلام شود.
هر وقت می بینمش با صدایی که هیچ به خودش شبیه نیست به من سلام می کند. سلام می کند اما هیچ وقت نگاهم نمی کند.







یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

برای اولین بار...


روز پنج شنبه یکاولنگ بامیان شاهد اتفاق بسیار خجسته ای بود. 50 زوج جوان همه با هم در مراسم ازدواج یکدیگر شرکت کردند. این اقدام زیبا که برای اولین بار در ولایت بامیان انجام می شد توسط موسسه آسایش بین المللی که به وسیله شیعیان تگزاس امریکا حمایت می شود برگزار گردید.
در این مراسم ، نماینده موسسه آسایش بین المللی آقای یوسف یوسف علی هم که مسلمانی آمریکایی است حضور داشت.
این موسسه قبلا هم در مزار این ابتکار را انجام داده بود که بعدها به صورت برنامه ای در آمد که تاجران مزار شریف این راه را ادامه دادند و چندین مراسم مشابه را با حمایت خود به راه انداختند.
برنامه بعدی این موسسه باز هم برگزاری یک مراسم ازدواج برای چندین زوج دیگر در ماه آگوست سال جاری در یکاولنگ می باشد.
وقتی که گوش تمام مردم به شنیدن خبرهای انفجار و انتحار عادت کرده است این خبر می تواند باعث مسرت وشادی در میان مردم شود.
تا باد چنین بادا!
پ. ن : عکس ها از مهدی مهرآیین










سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

شکوفه های زردآلو در میان برف


این روزها هوا در بامیان خوب است. آفتاب می تابد. بعد هوا ابری می شود بعد باران می بارد کمی بعد برف می بارد . تنوع آب و هوایی بسیار زیبایی را تجربه می کنیم.
وقتی درختها را می بینم که شکوفه کرده اند. زمین ها را می بینم که کم کم سبز می شوند. جوی ها در حال پر آب شدن هستند و مردان که سرِ زمین های خود در حال قُلبه کردن هستند احساس خوبی به ام دست می دهد. اینکه طبیعت چقدر رنگ عوض می کند.
وقتی در فصل زمستان بودیم و آن برف و سرما ، تصور این روزهای سر سبز برایم سخت بود. این جوی های پر آب ، این شکوفه های کوچک ( هر چند که هنوز بخاری را از خانه جمع نکرده ایم و هنوز گاهی آتش برقرار است ) اما صدای پای بهار را می توان شنید البته همراه با چاشنی باران یا برف که گاهی اوقات مثل امروزصبح کمی ما را غافلگیر می کند . صبح برف جالبی بارید. جالب یعنی با شتاب ، کم اما همراه با باد.

شکوفه های زردآلو و بادام بر درخت های کوچک حویلی ما :




پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸

هزار و چهار صد سال قبل ...

دیروز جمعی از مخالفین قانون احوال شخصیه طی تظاهراتی محالفت خویش را به طور آرام و مسالمت آمیز در کابل به نمایش گذاشتند اما عده ای از موافقین و طرفداران این قانون تظاهرات را به خشونت کشاندند و با فحش و ناسزا فضا را ناآرام کردند و کار را به خشونت های فیزیکی رساندند.
خبر را که در بی بی سی پخش می کردند با یک خانم مخالف و یک خانم موافق گفتگوی کوتاهی انجام دادند. نکته جالب این جا بود که خانمی که طرفدار این قانون نه چندان عقلانی و دموکرات بود با اطمینان و قاطعیت می گفت 1400 سال پیش چنین قوانینی وضع شده ، زمانی که پیامبر این قوانین را اجرا می کرد چرا کسی زبان به اعتراض نگشود اما حالا همه دست به اعتراض زده اند . از 1400 سال پیش تا به حال هیچ کس حق خود را نمی خواست حالا همه حق خواه شده اند .
نمی دانم باید به این نوع تفکر و دیدگاه خندید یا گریه کرد ؟
از هزار و چهار صد سال قبل تا به حال آیا همه چیز به همان حال باقی مانده است؟ آیا کدام تغییری در هیچ چیز نیامده است؟ پس این مقتضیات زمان که می گویند و حکم بر اساس مقتضیات زمان را برای چه وقت گفته اند؟

چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

خط فاصله

این جمله ی « تا کی باید ما مردها از حق شما زن ها دفاع کنیم » که دیروز دوستی پس از خواندن پست قبلی با واسطه خطاب به من گفته است بد جوری من را آزار می دهد.
این خط فاصله بین ما مردها و شما زن ها برایم آزار دهنده است.
نمی دانم چرا آن دوست فکر کرده شاید چون تا به حال حق زیادی از من ( اقلا در زندگی خانوادگی ) پایمال نشده و نمی شود من را به بی تفاوتی و سکوت در مقابل نقض حقوق زنان دیگر متهم کرده است .
اینکه جارو جنجال به راه نینداخته ام و داد وبیداد نکرده ام نشانه بی تفاوتی من نسبت به زنان سرزمین ام است واینکه فریاد وااسفا سر نداده ام یعنی آقایان محترم لطفا حق ما را از بقیه بگیرید ؟؟


« بگذاريد آرزو كنيم كه در اين جنجال عدالت پيروزشود. اگرعدالت را داشتيم، همه چيزراداريم. اما، اگربنام دين، شريعت، فقه، دموكراسي، اکثریت، اقلیت، حقوق بشر و..... عدالت را كنارزديم، ديگرهيچ چيزي نخواهيم داشت. گرچه با بنيانگذاران «سرزمين آزادگان»، فاصله ی بسيارداريم و قياس ما با آنها مع الفارق است، اما با اين حال خوب است كه دعاي آنها را تكرار كنيم:«خدايا مار مومن ترين وآزادترين مردم جهان قرار بده». آمين! »
علی امیری در نوشته زیر : www.urozgan.org/fa/index.php?news=151

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸

باز هم قانون احوال شخصیه

مدتی است که شاهد سرو صداها و جنجال های زیادی درباره تصویب و امضای قانون احوال شخصیه شیعیان در وب سایت ها و رادیو ها هستیم.
ایمیل های زیادی هم از افراد مختلف دریافت کرده ام که اعتراض خود را درباره تصویب این قانون به فلان ایمیل روان کنید.
چیز زیادی از این قانون نمی دانم. به جز همان چند ماده ای که دائم در تمام نوشته ها و رادیوها انعکاس داده می شود و انگار تمام اعتراض ها به همان مواد است.
امروز یکی از دوستان لطف کرده وهمه مواد این قانون را برایم ارسال کرده است.
هر چند از همان چند ماده هم می توان به کل محتوای رساله احوال شخصیه پی برد.

شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۸

شکوه نوروز در کنار بودا

کسانی که می خواهند نوروز در بامیان را بیشتر بخوانند ، ببینند و بشنوند به لینک زیر مراجعه کنند :


http://www.jadidonline.com/story/27032009/frnk/bamian_norooz

چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸

نوروز در بامیان ( 2 )


روز اول نوروز ، بودا شاهد اجرای برنامه های زیبای تفریحی ، محلی بود.
اولین جشنواره نوروزی در بامیان توسط برنامه اکوتوریزم بامیان ، بعد از ظهر روز اول نوروز برگزار گردید.
استقبال مردم از این برنامه بی نظیر بود. جمعیت زیادی تا دور دست ها به چشم می خورد که همه با اشتیاق به برنامه ها چشم دوخته بودند و دائم در حال تشویق اجراکنندگان بودند.
برنامه که توسط دو تن از جوانان بامیان با لباس های محلی اجرا می شد با قرائت قرآن آغاز گردید. بعد از سخنرانی های کوتاه نجیب الله احرار رییس اطلاعات و فرهنگ بامیان و امیر فولادی رییس برنامه اکوتوریزم ولایت بامیان ، ناصر سروش با همراهی یکی دیگر از هنرمندان بامیان نفر بعدی میدان بود که با آواز و دمبوره خود مردم را غرق در شنیدن موسیقی محلی کند.
پس از آن گروه تئاتر راه نور تئاتر کوتاهی را در رابطه با بهداشت محیط زیست به شیوه طنز اجرا کردند که مورد تشویق بینندگان قرار گرفت.
مسابقه لنگی اولین مسابقه ای بود که توسط گروهی از جوانان در اولین جشنواره نوروزی بامیان اجرا شد و بسیار جالب و البته به نظر من کمی پیچیده بود. من تا آخرش هم نفهمیدم که بازی چگونه است. همه اعضای هر دو گروه باید یک پای خود را با دست دیگر خود می گرفتند و سعی در زمین زدن هم می کردند.
و بعد نوبت دختران بود . دختران نوجوان با لباس های زیبای هزارگی همراه با دمبوره ناصر سروش آواز بسیار زیبای محلی را اجرا کردند . آوازی که تمام مجلس را یک پارچه شور و غوغا کرد.
و حالا نوبت اجرای دومین مسابقه از مسابقه های جشنواره بود. مسابقه گرگ و بره. یکی گرگ بود و دیگری بره و چند نفر هم قلعه محافظ بره از چنگ گرگ .
بعد از تشویق ها و دست زدن های بسیار برای مسابقه نوبت به رقص محلی دختران ( پیشپو ) رسید. که همه تماشاگران را هم متعجب کرده بود و هم ذوق زده. اینکه این رسم زیبای هزارگی را روی صحنه می دیدند برای شان تازگی داشت. عده ای از دختران خردسال و نوجوان این رقص سنتی را اجرا کردند .رقصی که در عروسی های مردم هزاره توسط زنان اجرا می شود و زنان در هنگام رقص زیر لب آواز می خوانند.
بعد از رقص زیبای پیشپو نوبت به سومین و آخرین مسابقه رسید. مسابقه طناب کشی. با شرکت دو گروه از زورمندترین افراد دو قریه زرگران و اژدر. گروه اژدر در یک سمت طناب و گروه زرگران در سمت دیگر طناب با تشویق تماشاچیان سعی در کشیدن بیشتر طناب به سمت خود داشتند. تا اینکه بالاخره یکی از دو گروه موفق شد گروه دیگر را با قدرت تمام به سمت خود بکشد و عنوان گروه برنده را به خود اختصاص دهد.
گروه تئاتر راه نور و این بار پارچه تمثیلی درباره آثار باستانی و محافظت از آنها که باز هم به زبان طنز اجرا شد که علاوه بر بار آموزشی لبخند هم بر لب مردم بنشاند.
و بعد نوبت هنرمند نوجوان نصرالله توکلی بود که همراه با دمبوره خود مردم را برای آخرین بار در جشن نوروزی به ضیافت موسیقی محلی ببرد .
و در آخر برنامه هدایایی به رسم یادبود به تمام کسانی که برنامه ها را اجرا کرده بودند داده شد.
برنامه تمام شد اما حالا نوبت دو نمایشگاه صنایع دستی و نمایشگاه عکاسی بود که میزبان مردم باشد .
در نمایشگاه صنایع دستی غرفه ای بود ویژه نقاشی کودکان. که کودکان می توانستند همان جا نقاشی بکشند و پس از آنکه نقاشی تمام می شد ، نقاشی شان به دیوار همان غرفه زده می شد تا دیگران هم از دیدن آن لذت ببرند.
غرفه مواد غذایی هم بود که مربا ، بسراق و بولانی که همان جا و همان لحظه پخته می شد به خریداران عرضه می شد.
در آخر هم من رفتم و با دختران هنرمند با لباس های زیبای هزارگی عکسی یادگاری گرفتم.





مسابقه لنگی :



آواز خوانی دختران به لهجه هزارگی :





مسابقه گرگ و بره :

رقص پیشپو:



مسابقه طناب کشی :


اجرای موسیقی محلی :





نمایشگاه صنایع دستی :



غرفه نقاشی کودکان:



نمایشگاه عکس :