سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

راه ابریشم با تاخیر ...


اولین جشنواره راه ابریشم در بامیان به مدت سه روز برگزار شد. دو روز اول جشنواره در بند امیر و روز سوم پیش روی طاق خالی بودای بزرگ برگزار گردید. این جشنواره شامل برنامه های خوب و متنوعی بود. از اجرای موسیقی محلی و تئاتر گرفته تا برگزاری نمایشگاه عکس و نقاشی کودکان ، از مسابقه کشتی و سنگ اندازی تا شنا در آب های نیلگون بند امیر.
من روز اول نبودم اما روز دوم به بند امیر رفته و علاوه بر جشنواره از طبیعت زیبای آنجا هم لذت بردم. روز سوم هم پیش روی بودای بزرگ نشسته و برنامه ها را تماشا کردم. روز سوم همه آمده بودند تا حمید سخی زاده هنرمند محبوب خود را ببینند . حمید سخی زاده آمد و پیش روی بودا یکسر غوغا شد. سخی زاده می خواست بیشتر بخواند و بنوازد اما وقت نبود وپس از اجرای سه آهنگ مردم را بدرود گفت .
این جشنواره در 18 ، 19 . 20 سرطان ( تیر ) برگزار گردید.

پ.ن : یک اعتراف کوچک . یکی از دوستانم دو روز قبل از جشنواره به من گفت که از یکی از دوستانش شنیده که سه چهار نفر انتحاری به بامیان آمده اند تا خود را بین مردمی که برای تماشای جشنواره گرد هم می آیند انفجار دهند. هر چند که این حرف شبیه یک شایعه به نظر می رسید اما ته دلم نگران بودم و می ترسیدم. تمام مدتی که بزکشی را تماشا می کردم. موسیقی را می شنیدم یا از تماشای تائتر دختران دره اژدرلذت می بردم منتظر حادثه بودم .این نگرانی و تشویش تا روز سوم که برنامه ختم شد و ما به سمت خانه های خود رفتیم ادامه داشت. اما خوشبختانه خبری نشد و من نفس راحتی کشیدم.



نمایشگاه نقاشی کودکان با عنوان « بامیان من »





رقابت در ماچوک سواری

مسابقه طناب کشی



نصرالله ، حمیده و زهرا هنرمندان نوجوان


مسابقه آب بازی ( شنا ) در بند امیر


بز کشی در بند امیر


معصومه، دخترک هنرمند در نقش آجه پیر خانواده در تئاتر ( حفاظت از آثار باستانی )

تماشاچیان از تمام اقشار جامعه بودند .


شکوه و زیبایی برنامه ها به حدی بود که هوش و حواس پسرکی که برای بردن آب آمده بود را نیز برد.




۷ نظر:

Saki گفت...

بتول جان
ممنون از گزارش و تصویرها. برای من که کاملن دست اول بود.
امید که همیشه سلامت باشی و از انتحاری به دور(می خواستم بگویم امید که انتحاری ها نباشند، اما انگار انتحاری جای خودش را در زندگی افغانستان باز کرده و به این زودی ها هم نمی رود. باز هم امید).

فاطمه و گفت...

خب.....





این همه وقت من نبودم تو هم نبودی....
نمی دانی که توی این همه وقت چقدر همه چیز عوض شده....


یکبار هم نیامدی بپرسی کجا هستم؟



خیلی ها مردند.... من عروس شدم.... برادرم رفت سربازی و برگشت.... و خیلی چیزهای دیگر...





دلم برایت تنگ شده.....

‫نیلوفر گفت...

سلام بر جنابعالی و بازدیدکنندگان؛
وب قشنگی داری. ‫متشکرم از معرفی وبلاگ جدیدتان. از مدتی بدینسو به نوشته های شما گرویده شده ام و هر از گاهی به اینجا سر می زنم. دوست دارم که از زیبایی کلامت بیآموزم. لطفاً مرا ساقی شو تا خمارم را در کیف اندیشه تو مستی باشد. من از درگاه عشق دوستی پایدار با ترا می خواهم.
اگرت فرصتی بود عشقاً نگاهی به وبلاگ من بیانداز و اگر خواستی که لینکم بیافزای ازت ممنون خواهم شد.
شاد و پیروز باشی! قلمت همیشه نویسا و دلت پرنور باد!
اراتمندتم

زیتون گفت...

بتول جان
همیشه از گزارش ها و عکسات لذت می برم. فرشته کوچولو رو به جای من ببوس.چقدر ترس از انفجار بده... امیدوارم افغانستان و ایران و بقیه کشورهای منطقه به صلح و آرامش برسن و ما هم بتونیم آرامش و آسایش رو تجربه کنیم

ناشناس گفت...

سلام خواهر خوبم

چقدر خوشحالم که آزادی نسبی‌ شما زنان عزیز افغانی را میبینم! خوشحالم که برنامه به سلامتی به پایان رسید.



موفق باشید

خواهر ایرانی‌ شما در سوئد

قربانعلي رضايي گفت...

سلام خانم محمدي عزيز!
من در اين كشور عرب بي خاصيت با خواندن كزارش شما از باميان عزيز روحم تازه شد اميدوارم هميشه در كارهاي نوشتني موفق باشي باشيد

Unknown گفت...

بامیان و اینهمه برنامه .جالبه !!