دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

کمی برف



چند روز پیش اینجا برف بارید. خیلی کم اما سرمایش دامن بسیاری را گرفت.

چه بسیار کسان که این روز و شب ها را در چرت نبود سوخت و کودکان یخ کرده خود مانده اند و این اندک برف هشدار بزرگی است برای شان. برای فردا که راه ها بند می شود . که موترها بند می شوند. که سوخت نمی رسد . که نان نمی رسد.




چند تا عكس ...










۵ نظر:

ناشناس گفت...

زمستان....
تا یادم می آید این فصل زیبا دلهره ی فراوانی با خود می آورد. نکند سقف بریزد! چوب تمام شود! و...

ناشناس گفت...

سلام
اونجا بايد خيلي سرد باشه
من دوباره اومدم

زهرا گفت...

سلام
هوا بس ناجوانمردانه سرداست
فکر میکردی اینقدر زنده که حالا این شعر را میفهمی زمانی حسش کنی؟

ناشناس گفت...

سلام
زمستان فصل قصه های شبانه ، آرامش فروریختن برف این جادوی طبیعت،و گوش دادن به صدای ترق ترق سوختن چوب ها بر شما مبارک باد

ناشناس گفت...

سلام
بلاخره سرماي باميان!
چه حسي داري وقتي كه دختران خرد را مي بيني كه دستهايشان از شدت سرما چاك چاك شده اند؟
از باميان جايي كه در ان زندگي مي كني بيشتر بنويس.
هر بار كه افغانستان امدم چيزي مانع شد كه نتوانم بيايم باميان نمي دانم شايد به اين خاطر كه دفعه بعد تنها عشق باميان مرا به افغانستان بكشاند.
شاد باشي