چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷

بزن تا تواني به بازوي خويش




تقریباً یک ماه پیش در یک مجلس عروسی در قریه ای از ولسوالی دهدادی ولایت بلخ شرکت کرده بودیم. تمام مردم هوش و حواس شان به عروس و داماد و بزن بکوب وسط مجلس بود . اما من بیشتر توجه ام به کودکانی بود که در همه جای مجلس پراکنده بودند. با تیپ ها ، قیافه ها و ظاهرهای متفاوت. بیشترشان از ساکنان قریه بودند.
به هر طرف که نگاه می کردم بچه ای یقه بچه دیگری را گرفته بود . یا دائم در حال کتک کاری بودند یا انگشت تهدید برای یکدیگر نشان می دادند.
مجلس به اوج سر و صدا و شلوغی خود رسیده بود. صدای موسیقی که به صورت زنده اجرا می شد گوشی برای شنیدن چیز دیگر نمی گذاشت. گربه ای هم بود که از اول تا آخر مجلس در بین مهمانان پرسه می زد و میو میو می کرد. در همان هنگام شلوغی و بزن بکوب ، کودکی با کودک دیگری در کنار تخت عروس درگیر شد. بعد از کمی فحش و تهدید کودک اول که پسر بود به سراغ گربه آمد ، گربه را گرفت و با شدت ، گربه را به سمت حریف خود پرتاب نمود. گربه محکم به سر حریف که دختر بود خورد. آه از نهاد گربه بر آمد . اما همین که به زمین رسید به پرسه زدن خود ادامه داد بی آنکه عکس العمل خاصی نشان دهد.
هم خنده ام گرفته بود و هم یک جورهایی متاسف بودم. کودکان ما از هر چیزی برای بروز خشونت استفاده می کنند ، حتی موجودات زنده هم در امان نیستند.
در همان مجلس مورد دیگری هم دیدم که بیشتر عجیب بود. دختری تقریباً هفت هشت ساله برای زدن کودک دیگری که حوالی شش هفت ساله بود از برادر کوچک خود که دو سه ساله به نظر می رسید استفاده کرد. برادر دو سه ساله خود را در دست گرفت و محکم بر سر کودک دیگر کوبید. گریه هر دو هم زمان بر آمد.

دیدن این گونه موارد شاید برای دیگران عادی شده باشد. برای مردمانی که در اوج خشونت زندگی می کنند. مردمانی که سر بریدن های بسیار دیده اند ، اگر ندیده اند بسیار شنیده اند.






اما کودکان ....
کودکان ....
کودکان ....
؟؟؟؟؟!!!!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

بازم بذل توجه تو به بچه ها نشون می ده که به ریشه ها توجه داری
جنگ وترس واضطراب. معلومه سارتر رو خوب فهمیدی !
ولی بهتره نیمه پر لیوان رو هم ببینی دوست من
سر کوچه منتظرم !