شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷

آشنایی با دو نفر

روز پنجشنبه همراه با مهدي به دفتر داياگ ( انحلال گروه هاي مسلح غير قانوني ) ، دفتري كه مهدي قبلاً با آن كار مي كرد ، رفتم. ابتدا رفتيم سراغ اينترنت كه براي ما مثل آب در بيايان بود. چون نه من در دفتر كارم اينترنت دارم و نه مهدي.
بعد از اتمام كار با اينترنت ، مهدي مرا برد تا با همكار سابقش دوج ( Doj ) كه يك مرد كوچك اندام نپالي در حدود 57 ، 58 ساله است ، معرفي كند. در اتاق دوج دختر ديگري هم بود به نام هوسي (Hossai ) . هوسي نامي پشتو است به معني آهو كه من همان اول كه اين نام را شنيدم ازش خوشم آمد و سريع معني اش را پرسيدم. هوسي وردك ، دختري 26 ساله كه انگليسي را از زبان مادري اش هم بهتر صحبت مي كرد. از كابل براي يك مدت كوتاه ( فكر مي كنم يك سفر كاري ) آمده بود و همين روزها به كابل بر مي گشت. بسيار زيرك و باهوش به نظر مي رسيد. از او پرسيديم تا به حال خارج از افغانستان هم بوده ، گفت : نه فقط چهارده روز خارج از افغانستان بوده و ديگر هيچ گاه از افغانستان خارج نشده است. اگر اين را نمي گفت ما فكر مي كرديم احتمالا بزرگ شده و تحصيل كرده آمريكاست.
تمام مدت او و دوج ، من و مهدي را مورد رگبار سؤالات خود قرار دادند. يك لحظه احساس كردم در يك مصاحبه شغلي سخت به زبان انگليسي قرار دارم. تقريبا شبيه يك مصاحبه بود اما نه در رابطه با كار و شغل بلكه درباره زندگي. اينكه زندگي پس از ازدواج از ديدگاه ما چگونه است ، تعريف ما از ازدواج چيست ، چرا من حاضر شده ام خانواده ام را در فرسنگ ها دورتر رها كنم و بيايم اينجا ، حالاچه احساسي دارم ، مهدي چه احساسي دارد و از اين دست حرفها.
من سعي مي كردم انگليسي آنها را خوب بفهمم اما درجواب دادن كمي مي لنگيدم. خوب جواب مي دادم اما كوتاه. نمي توانستم تمام آنچه كه در ذهن داشتم به آنها بگويم. ( تمام گفتگوي ما در مدت 2 الي 2 و نيم ساعت به زبان انگليسي بود. )
نظرات هوسي و دوج هم به نظرم بسيار زيبا و منطقي مي آمد. دوج از تجريبات زندگي خود گفت . از پدر و مادرش ، از نامادري اش ، از همسرش و از پسرش كه سه سال مي شد ازدواج كرده بود. هوسي هم از اطرافيانش گفت. از دوستانش . از خودش و اينكه چقدر براي جامعه و اطرافيانش سخت است تا او را با آن ذهن ، هوش و نوع رفتار بپذيرند.
هر دوي آنها خوشحال بودند كه با ما آشنا شده اند و دائم سعي داشتند با توصيه هاي شان بيشتر و بيشتر باعث پيشرفت ما در آينده شوند.
من خوشحال بودم كه با دوج آشنا شده ام و حرفهايش را شنيدم . ( البته به سختي )
من و مهدي خوشحال بوديم كه با دختري چون هوسي آشنا شده ايم . و من چقدر از او خوشم آمد. از زيركي اش در پاسخ دادن ، سؤال كردن و صراحت در ابراز عقيده. ( البته كمي به انگليسي اش حسودي ام شد. )

۱ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.