كوچك كه بودم وقتي پاي فيلمي مي نشستيم كه تير و تير اندازي داشت همين كه تفنگي به سمت كسي گرفته مي شد دوان دوان به اتاق ديگر مي رفتم سرم را لاي پتو يا هر چيز ديگر كه دم دست بود فرو مي كردم ، گوش هايم را محكم مي گرفتم و آنقدر صبر مي كردم تا تير از لوله تفنگ خارج شود و سينه اي شكافته شود ، مغزي پريشان شود و كسي بر زمين بيفتد. بعد مرا صدا مي زدند كه بيا ، تمام شد. و مي رفتم و ادامه فيلم را تماشا مي كردم.
حالا در سرزميني هستم كه لحظه به لحظه تفنگ ها نشانه مي روند ، گلوله ها شليك مي شوند.كودكان بر زمين مي افتند و مجال آن را نمي يابند كه چشم خود را ببندند يا گوش خود را بگيرند كه صداي انفجارها آنقدر گوش را پر كرده است كه اين روزها صداي مرگ صداي زندگي است.
كودكان سرزمين من ، خدايان كوچكي كه از يادها رفته اند و كسي به كسي نمي انديشد . به كودكي كه اگر بماند زنده بماند ، فردايش را چگونه خواهد ساخت ؟ آيا فردايي خواهد بود؟
كابل كه بودم روزي به بازاري رفتيم كه مردان روي گاري هاي دستي سبزي و ميوه مي فروختند . ايستاديم تا كمي انگور بخريم . ناگهان همهمه اي برخاست. از طرف شاروالي ( شهرداري ) آمده بودند تا گاري ها را جمع كنند. يكي از ماموران با آهني كه در دست داشت چنان بر ترازوي ميوه فروشي كه براي ما انگور مي كشيد كوبيد كه تمام مغزم صدا داد. همه بدنم به لرزه افتاد. همان لحظه با خودم فكر كردم ( فكرم را با صداي بلند براي مهدي هم گفتم ) اين خشونت چه گونه جامعه اي خواهد ساخت؟ در اين جامعه با اين حد خشونت قرار است چه انسان هايي پرورش پيدا كنند ؟
و كودكان ،
كودكاني كه تمام مغز و ذهن شان ، تمام وجودشان از اين خشونت ها انباشته شده ، خشونت هاي خانوادگي ( كه كم نيستند ) خشونت هاي كوچه و بازار ، خشونت هاي كلان تر كه شامل تفنگ و راكت و انفجارهاي هميشگي است . كودكي كه در اين جامعه زندگي مي كند چگونه پدرش نشود ؟ مادرش نشود ؟ والدینی که سه دهه خشونت تمام وجودشان را پر کرده است و در رگشان مانند خون جاری است .
حالا در سرزميني هستم كه لحظه به لحظه تفنگ ها نشانه مي روند ، گلوله ها شليك مي شوند.كودكان بر زمين مي افتند و مجال آن را نمي يابند كه چشم خود را ببندند يا گوش خود را بگيرند كه صداي انفجارها آنقدر گوش را پر كرده است كه اين روزها صداي مرگ صداي زندگي است.
كودكان سرزمين من ، خدايان كوچكي كه از يادها رفته اند و كسي به كسي نمي انديشد . به كودكي كه اگر بماند زنده بماند ، فردايش را چگونه خواهد ساخت ؟ آيا فردايي خواهد بود؟
كابل كه بودم روزي به بازاري رفتيم كه مردان روي گاري هاي دستي سبزي و ميوه مي فروختند . ايستاديم تا كمي انگور بخريم . ناگهان همهمه اي برخاست. از طرف شاروالي ( شهرداري ) آمده بودند تا گاري ها را جمع كنند. يكي از ماموران با آهني كه در دست داشت چنان بر ترازوي ميوه فروشي كه براي ما انگور مي كشيد كوبيد كه تمام مغزم صدا داد. همه بدنم به لرزه افتاد. همان لحظه با خودم فكر كردم ( فكرم را با صداي بلند براي مهدي هم گفتم ) اين خشونت چه گونه جامعه اي خواهد ساخت؟ در اين جامعه با اين حد خشونت قرار است چه انسان هايي پرورش پيدا كنند ؟
و كودكان ،
كودكاني كه تمام مغز و ذهن شان ، تمام وجودشان از اين خشونت ها انباشته شده ، خشونت هاي خانوادگي ( كه كم نيستند ) خشونت هاي كوچه و بازار ، خشونت هاي كلان تر كه شامل تفنگ و راكت و انفجارهاي هميشگي است . كودكي كه در اين جامعه زندگي مي كند چگونه پدرش نشود ؟ مادرش نشود ؟ والدینی که سه دهه خشونت تمام وجودشان را پر کرده است و در رگشان مانند خون جاری است .