جرگه دو روز را به خاطر معارفه و آشنائی برگزار کرده بود و روز چهار شنبه 12 جوزا با افتتاحیه رسمی کار خود را شروع می کرد.
صبح روز چهارشنبه همه به طرف خیمه لویه جرگه رفتند و پس از آنکه تقریبا همه بر جای خود نشستند با آمدن حامد کرزی جلسه رسماً آغاز شد.
در ابتدا قرائت قرآن و نواختن سرود ملی و بعد حامد کرزی برای صحبت پشت تریبون رفت . کرزی مشغول گپ زدن بود که من احساس کردم چیزی سوت کشان از بالای سرم گذشت و پس از لحظاتی صدای برخورد به زمین. چیزی شبیه به انفجار هم شنیدم. همه برای لحظاتی ساکت شدند. اما کرزی همچنان به صحبت های خود ادامه می داد. انفجار بعدی کمی افراد داخل خیمه را دچار تشویش کرد. دو سه تا از دوستان که کودکان خود را در کودکستان داخل پلی تخنیک مانده بودند با شتاب به سمت کودکستان رفتند تا اگر احتمالاً اتفاق خاصی افتاد همراه با اطفال خود باشند. صحبت های جناب کرزی خلاص شد. صبغت الله مجددی به جایگاه خواسته شد تا حکم انتصاب رئیس ، معاون و منشی جرگه را بخواند . هنوز صحبت های او به اتمام نرسیده بود که راکت بعدی در چند قدمی ما بر زمین نشست و با صدای مهیبی خیمه را لرزاند. همزمان با صدای راکت صدای فیر ازچند متری ما به گوش میرسید. همه ترسیده بودند . مخصوصا کسانی چون ما که همیشه در صلح و امنیت زندگی کرده بودیم. برای لحظاتی حس تمام کسانی که را همیشه زیر راکت باران و صدای فیر زندگی می کنند را درک کردم. وحشتناک بود. چند نفری خیمه را ترک کردند اما دیگران با سماجت تمام بر چوکی های خود نشسته بودند و به صحبت های مجددی گوش می کردند. مجددی نام رئیس، معاون، منشی و نایب منشی را خواند و برای لحظاتی وقفه اعلام شد.
رئیس انتصابی برهان الدین ربانی و معاون یک نفر از قوم پشتون و منشی از هزاره ها و نایب منشی از قوم ازبک انتصاب شده بود. علت هم مشخص بود . با انتخاب ربانی ، کرزی خواسته بود به تاجیک ها باج بدهد و از کسانی چون عبدالله عبدالله دلجویی شود. بعد از تاجیک ها مسلما نوبت پشتون ها بود. و قوم سوم هم بنا به تقسیم بندی قومی در افغانستان هزاره ها و بعد از آن ازبک ها می باشد.
اما این انتصاب دل پشتونها را کمی خون کرد چون آنها همیشه خود را قوم اول افغانستان می دانند و ریاست جرگه را حق مسلم خود می دانستند . چند نفری هم در آن شرایط خاص شروع به سر و صدا و غالمغال کردند که ما این انتصاب را قبول نداریم و انتخاب میخواهیم و ... اما صدای شان به جایی نرسید.
وقفه که اعلام شد همه به سمت در خروجی خیمه رفتند و می خواستند که زودتر خارج شوند. ما هم بالاخره از خیمه خارج شده و به سمتی رفتیم. شرایط عجیب و غریبی بود. همه می گفتند چند انتحاری وارد محوطه پلی تخنیک شده اند. ما هر لحظه انتظار راکت دیگری را می کشیدیم و منتظر بودیم که بعدی کی بر زمین خواهد نشست و کجا انفجار خواهد کرد. آیا لحظه ای بعد هستیم؟ به خانم ها گفته شد که به داخل اتاق ها در لیلیه بروند و خارج نشوند اما ما نرفتیم. من و چند دوست دیگر بنا به استدلالی که داشتیم همان جا کنار خیمه لویه جرگه ماندیم. دوستان زیادی را دیدیم. همه از هم می پرسیدند خوب چه خبر؟ و سعی می کردیم با شوخی و خنده کمی از استرس خود را کم کنیم.
جند عکس هم همراه هم گرفتیم و نامش را هم ماندیم عکس های لحظات استرس.
کمی از وقفه که گذشت کم کم به این نتیجه رسیدیم که شاید راکت دیگری در کار نباشد و اندکی خیال مان راحت شد. صدای فیر هم کمتر شده بود و خانم ها کم کم از اتاق ها به سمت خیمه آمدند. هر چه می گذشت آرام تر می شدیم. بعد از وقفه ای یک ساعته همراه با ترس و لرز، به داخل خیمه لویه جرگه رفتیم . رئیس جرگه آقای ربانی آمد. گپ زد و برنامه افتتاحیه همین جا به اتمام رسید.
در هنگام راکت باران و بعد از آن دوستان زیادی زنگ زدند و با عباراتی نظیر هنوز زنده ای ؟ آنجا چه خبر است؟ چطوری؟ و ... جویای احولات اینجانب شدند . یکی از آن دوستانی که زنگ زده بود حال من را بپرسد گفت تو رفتی آنجا تا باز با کسانی صلح کنی که تو را فقط زیر چادری می خواهند و حقی برایت قائل نیستند. چرا؟ در جواب گفتم اگر من و امثال من نمی آمدیم برای کسی اهمیتی نداشت. فقط جای ما خالی بود و کسی هم نمی پرسید چرا. اگر باشیم اقلا می توانیم حضور خود را ثابت کنیم و حرف بزنیم.
صبح روز چهارشنبه همه به طرف خیمه لویه جرگه رفتند و پس از آنکه تقریبا همه بر جای خود نشستند با آمدن حامد کرزی جلسه رسماً آغاز شد.
در ابتدا قرائت قرآن و نواختن سرود ملی و بعد حامد کرزی برای صحبت پشت تریبون رفت . کرزی مشغول گپ زدن بود که من احساس کردم چیزی سوت کشان از بالای سرم گذشت و پس از لحظاتی صدای برخورد به زمین. چیزی شبیه به انفجار هم شنیدم. همه برای لحظاتی ساکت شدند. اما کرزی همچنان به صحبت های خود ادامه می داد. انفجار بعدی کمی افراد داخل خیمه را دچار تشویش کرد. دو سه تا از دوستان که کودکان خود را در کودکستان داخل پلی تخنیک مانده بودند با شتاب به سمت کودکستان رفتند تا اگر احتمالاً اتفاق خاصی افتاد همراه با اطفال خود باشند. صحبت های جناب کرزی خلاص شد. صبغت الله مجددی به جایگاه خواسته شد تا حکم انتصاب رئیس ، معاون و منشی جرگه را بخواند . هنوز صحبت های او به اتمام نرسیده بود که راکت بعدی در چند قدمی ما بر زمین نشست و با صدای مهیبی خیمه را لرزاند. همزمان با صدای راکت صدای فیر ازچند متری ما به گوش میرسید. همه ترسیده بودند . مخصوصا کسانی چون ما که همیشه در صلح و امنیت زندگی کرده بودیم. برای لحظاتی حس تمام کسانی که را همیشه زیر راکت باران و صدای فیر زندگی می کنند را درک کردم. وحشتناک بود. چند نفری خیمه را ترک کردند اما دیگران با سماجت تمام بر چوکی های خود نشسته بودند و به صحبت های مجددی گوش می کردند. مجددی نام رئیس، معاون، منشی و نایب منشی را خواند و برای لحظاتی وقفه اعلام شد.
رئیس انتصابی برهان الدین ربانی و معاون یک نفر از قوم پشتون و منشی از هزاره ها و نایب منشی از قوم ازبک انتصاب شده بود. علت هم مشخص بود . با انتخاب ربانی ، کرزی خواسته بود به تاجیک ها باج بدهد و از کسانی چون عبدالله عبدالله دلجویی شود. بعد از تاجیک ها مسلما نوبت پشتون ها بود. و قوم سوم هم بنا به تقسیم بندی قومی در افغانستان هزاره ها و بعد از آن ازبک ها می باشد.
اما این انتصاب دل پشتونها را کمی خون کرد چون آنها همیشه خود را قوم اول افغانستان می دانند و ریاست جرگه را حق مسلم خود می دانستند . چند نفری هم در آن شرایط خاص شروع به سر و صدا و غالمغال کردند که ما این انتصاب را قبول نداریم و انتخاب میخواهیم و ... اما صدای شان به جایی نرسید.
وقفه که اعلام شد همه به سمت در خروجی خیمه رفتند و می خواستند که زودتر خارج شوند. ما هم بالاخره از خیمه خارج شده و به سمتی رفتیم. شرایط عجیب و غریبی بود. همه می گفتند چند انتحاری وارد محوطه پلی تخنیک شده اند. ما هر لحظه انتظار راکت دیگری را می کشیدیم و منتظر بودیم که بعدی کی بر زمین خواهد نشست و کجا انفجار خواهد کرد. آیا لحظه ای بعد هستیم؟ به خانم ها گفته شد که به داخل اتاق ها در لیلیه بروند و خارج نشوند اما ما نرفتیم. من و چند دوست دیگر بنا به استدلالی که داشتیم همان جا کنار خیمه لویه جرگه ماندیم. دوستان زیادی را دیدیم. همه از هم می پرسیدند خوب چه خبر؟ و سعی می کردیم با شوخی و خنده کمی از استرس خود را کم کنیم.
جند عکس هم همراه هم گرفتیم و نامش را هم ماندیم عکس های لحظات استرس.
کمی از وقفه که گذشت کم کم به این نتیجه رسیدیم که شاید راکت دیگری در کار نباشد و اندکی خیال مان راحت شد. صدای فیر هم کمتر شده بود و خانم ها کم کم از اتاق ها به سمت خیمه آمدند. هر چه می گذشت آرام تر می شدیم. بعد از وقفه ای یک ساعته همراه با ترس و لرز، به داخل خیمه لویه جرگه رفتیم . رئیس جرگه آقای ربانی آمد. گپ زد و برنامه افتتاحیه همین جا به اتمام رسید.
در هنگام راکت باران و بعد از آن دوستان زیادی زنگ زدند و با عباراتی نظیر هنوز زنده ای ؟ آنجا چه خبر است؟ چطوری؟ و ... جویای احولات اینجانب شدند . یکی از آن دوستانی که زنگ زده بود حال من را بپرسد گفت تو رفتی آنجا تا باز با کسانی صلح کنی که تو را فقط زیر چادری می خواهند و حقی برایت قائل نیستند. چرا؟ در جواب گفتم اگر من و امثال من نمی آمدیم برای کسی اهمیتی نداشت. فقط جای ما خالی بود و کسی هم نمی پرسید چرا. اگر باشیم اقلا می توانیم حضور خود را ثابت کنیم و حرف بزنیم.
...
پ.ن: علت تأخیر در پست ها : نداشتن اینترنت (بخشش باشد)