سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

جرگه صلح (4)

جرگه دو روز را به خاطر معارفه و آشنائی برگزار کرده بود و روز چهار شنبه 12 جوزا با افتتاحیه رسمی کار خود را شروع می کرد.
صبح روز چهارشنبه همه به طرف خیمه لویه جرگه رفتند و پس از آنکه تقریبا همه بر جای خود نشستند با آمدن حامد کرزی جلسه رسماً آغاز شد.
در ابتدا قرائت قرآن و نواختن سرود ملی و بعد حامد کرزی برای صحبت پشت تریبون رفت . کرزی مشغول گپ زدن بود که من احساس کردم چیزی سوت کشان از بالای سرم گذشت و پس از لحظاتی صدای برخورد به زمین. چیزی شبیه به انفجار هم شنیدم. همه برای لحظاتی ساکت شدند. اما کرزی همچنان به صحبت های خود ادامه می داد. انفجار بعدی کمی افراد داخل خیمه را دچار تشویش کرد. دو سه تا از دوستان که کودکان خود را در کودکستان داخل پلی تخنیک مانده بودند با شتاب به سمت کودکستان رفتند تا اگر احتمالاً اتفاق خاصی افتاد همراه با اطفال خود باشند. صحبت های جناب کرزی خلاص شد. صبغت الله مجددی به جایگاه خواسته شد تا حکم انتصاب رئیس ، معاون و منشی جرگه را بخواند . هنوز صحبت های او به اتمام نرسیده بود که راکت بعدی در چند قدمی ما بر زمین نشست و با صدای مهیبی خیمه را لرزاند. همزمان با صدای راکت صدای فیر ازچند متری ما به گوش میرسید. همه ترسیده بودند . مخصوصا کسانی چون ما که همیشه در صلح و امنیت زندگی کرده بودیم. برای لحظاتی حس تمام کسانی که را همیشه زیر راکت باران و صدای فیر زندگی می کنند را درک کردم. وحشتناک بود. چند نفری خیمه را ترک کردند اما دیگران با سماجت تمام بر چوکی های خود نشسته بودند و به صحبت های مجددی گوش می کردند. مجددی نام رئیس، معاون، منشی و نایب منشی را خواند و برای لحظاتی وقفه اعلام شد.
رئیس انتصابی برهان الدین ربانی و معاون یک نفر از قوم پشتون و منشی از هزاره ها و نایب منشی از قوم ازبک انتصاب شده بود. علت هم مشخص بود . با انتخاب ربانی ، کرزی خواسته بود به تاجیک ها باج بدهد و از کسانی چون عبدالله عبدالله دلجویی شود. بعد از تاجیک ها مسلما نوبت پشتون ها بود. و قوم سوم هم بنا به تقسیم بندی قومی در افغانستان هزاره ها و بعد از آن ازبک ها می باشد.
اما این انتصاب دل پشتونها را کمی خون کرد چون آنها همیشه خود را قوم اول افغانستان می دانند و ریاست جرگه را حق مسلم خود می دانستند . چند نفری هم در آن شرایط خاص شروع به سر و صدا و غالمغال کردند که ما این انتصاب را قبول نداریم و انتخاب میخواهیم و ... اما صدای شان به جایی نرسید.
وقفه که اعلام شد همه به سمت در خروجی خیمه رفتند و می خواستند که زودتر خارج شوند. ما هم بالاخره از خیمه خارج شده و به سمتی رفتیم. شرایط عجیب و غریبی بود. همه می گفتند چند انتحاری وارد محوطه پلی تخنیک شده اند. ما هر لحظه انتظار راکت دیگری را می کشیدیم و منتظر بودیم که بعدی کی بر زمین خواهد نشست و کجا انفجار خواهد کرد. آیا لحظه ای بعد هستیم؟ به خانم ها گفته شد که به داخل اتاق ها در لیلیه بروند و خارج نشوند اما ما نرفتیم. من و چند دوست دیگر بنا به استدلالی که داشتیم همان جا کنار خیمه لویه جرگه ماندیم. دوستان زیادی را دیدیم. همه از هم می پرسیدند خوب چه خبر؟ و سعی می کردیم با شوخی و خنده کمی از استرس خود را کم کنیم.
جند عکس هم همراه هم گرفتیم و نامش را هم ماندیم عکس های لحظات استرس.
کمی از وقفه که گذشت کم کم به این نتیجه رسیدیم که شاید راکت دیگری در کار نباشد و اندکی خیال مان راحت شد. صدای فیر هم کمتر شده بود و خانم ها کم کم از اتاق ها به سمت خیمه آمدند. هر چه می گذشت آرام تر می شدیم. بعد از وقفه ای یک ساعته همراه با ترس و لرز، به داخل خیمه لویه جرگه رفتیم . رئیس جرگه آقای ربانی آمد. گپ زد و برنامه افتتاحیه همین جا به اتمام رسید.
در هنگام راکت باران و بعد از آن دوستان زیادی زنگ زدند و با عباراتی نظیر هنوز زنده ای ؟ آنجا چه خبر است؟ چطوری؟ و ... جویای احولات اینجانب شدند . یکی از آن دوستانی که زنگ زده بود حال من را بپرسد گفت تو رفتی آنجا تا باز با کسانی صلح کنی که تو را فقط زیر چادری می خواهند و حقی برایت قائل نیستند. چرا؟ در جواب گفتم اگر من و امثال من نمی آمدیم برای کسی اهمیتی نداشت. فقط جای ما خالی بود و کسی هم نمی پرسید چرا. اگر باشیم اقلا می توانیم حضور خود را ثابت کنیم و حرف بزنیم.
...
پ.ن: علت تأخیر در پست ها : نداشتن اینترنت (بخشش باشد)

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

جرگه صلح (3)

با آنکه عده زیادی از هر طرف داد وحدت ملی می زنند و به نام ما و به کام خود کار می کنند اما آنچه در جرگه صلح دیده می شد هیچ نشانی از این شعار سمبولیک نداشت. از بین 1600 نفر شرکت کننده بیش از 1000 نفر آن را افراد یک قوم خاص تشکیل می داد و کمتر از 500 نفر از اقوام درجه دو و درجه سه و ...
با آنکه در قانون اساسی دو زبان دری و پشتو به عنوان زبان رسمی شناخته می شود اما در بیشتر کمیته ها زبان غالب پشتو بود علت هم واضح است چون 80 درصد بیشتر کمیته ها پشتو زبان بودند و عجیب تعصبی روی زبان خود داشتند.
از آنجایی که در شرایط انتخاب رئیس کمیته و منشی کمیته شرط اصلی بلد بودن هر دوزبان دری و پشتو قرار داده شده بود از بین 28 کمیته رئیس 25 کمیته از پشتو زبانان و 3 کمیته از دری زبانان بود.
حال، تو خود حدیث مفصل بخوان ...

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

جرگه صلح (2)

1600 نفری که برای جرگه آمده بودند به نمایندگی از ولایات و مناطق و اقشار مختلف ملت افغانستان آمده بودند. کسانی هم جرگه را تحریم کرده و نیامده بودند اما با زرنگی ای که تقریبا جزئی از سیاست شان است نماینده های خود را فرستاده بودند .
نماینده های مختلف از تیپ های مختلف جامعه. دو خانم از مهاجران پاکستان هم اتاق من بودند . یکی از آن دو خانم سر معلم مکتبی در اسلام آباد بود و دیگری معلمی ساده. طفلک معلم ساده فقط برای اینکه سر معلم تنها نباشد همراهش آمده بود .
در کمال تاسف باید مطلبی را اعتراف کنم. بیشتر خانم ها و آقابانی که از مناطق مرکزی آمده بودند در یک حالت انفعال به سر می بردند.بدون ایده خاص. بدون کدام گپ متفاوت. در تمام مدت جرگه تنها چیزی که از اینها مشاهده می شد فقط همان گروه و گروه بازی بود و لاغیر.
...

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

جرگه صلح و باقی ماجرا...

یکی از شرکت کنندگان جرگه نمایشی و سمبولیک صلح بودم. بیش از آنکه متن جرگه برایم مهم باشد حواشی را تعقیب می کردم. می خواهم در دیدن این حواشی شما را هم شریک سازم.
روز اول:
بعد از ثبت نام و کش وفش های آن برای غذاخوردن به غذاخوری دانشگاه پولی تخنیک کابل رفتیم. خانم های زیادی از ولایات دور و نردیک افغانستان آمده بودند. دور میزی همراه با چند خانم که هیچ نمی شناختم نشستیم.
هنگام غذاخوردن متوجه خانمی تقریبا 50 ساله شدم که طفلی در بغل داشت. بعد از پرس و جو فهمیدم این خانم به عنوان کارگر در این چند روز جرگه به پولی تحتیک آمده است . فرزند ندارد و حدود سه ماه پیش برای فرزند خونادگی به یکی ار شفاخانه های کابل درخواست داده است. بعد از سه ماه از قضای روزگار خانمی که قبلا 7 دختر داشته دختر هشتمی خود را در همان شفاخانه به دنیا می آورد . بعد از تولد دختر ، مادر می گوید من نمی توانم خرج هشت دختر را بدهم. اختیار دختر با خود شما. از شفاخانه با این خانم که آن روز کنار ما سر میز نشسته بود تماس می گیرند و دختر را به او میدهند ، 15000 افغانی می گیرند و خدانگهدار.
حالا این خانم با این دختر ده روزه در بغل درکنار ما نشسته بود و بسیار خوشحال بود. او مادر فرشته شده بود و برای ساختن آینده او تمام تلاش خود را به کار می گرفت.
سر میز خانمی دیگر نشسته یود که او هم برای کار به جرگه آمده بود. او معلم بود و از روزگار معلمان با ما قصه ها داشت. قصه خانمی را می کرد که شش هزار افغانی در ماه معاش داشت . سه هزار افغانی را به کرایه خانه می داد و با سه هزار دیگر زندگی خود و شش فرزند خود را می چرخاند. این خانم با اشاره به سفره رنگارنگ جرگه با صدای بلند گفت آقای کرزی این همه خرج برای چیست؟

...



پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹