دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

و اینک آزادی...

امروز از کنار زندان بامیان می گذشتیم. جمعیت زیادی روبروی زندان ایستاده بودند ، تقریبا تمام جمعیت مرد بودند و از یکی از قریه های مرکز بامیان . در دست بعضی ها حلقه های گل به چشم می خورد. یکی از همسایه های قدیم را دیدیم. وقتی از او پرسیدیم قضیه چیست؟ گفت تعدادی از بندی ها آزاد می شوند و به یک بندی خاص اشاره کرد که ما هم می شناختیمش.
همه خوشحال بودند و صورت های شان از خوشحالی برق می زد.
با خودم گفتم عجب!!! بندی ای که به خاطر جرمی واضح و علنی به بندیخانه فرستاده شده و حالا با فرمان عفو وزد و بند و کم کردن از ماه های حبسش ایلا می شود مردم با حلقه های گل و چه بسا گوسفند کشان و گاو کشان از او استقبال می کنند. کاش ما هم بندی می بودیم!!!!!
...