شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

امان از این قصه تکراری...

دوستی می گفت:
در بازار نزدیک دکان های فلزکاری و حلبی سازی داخل موتر نشسته بودم و منتظر بودم تا راننده ام بیاید.کمی آن طرف تر از موتر ما مردی یک در فلزی خریده بود و قسمت کمی از نیم آن داخل سرک بود. یک موتر رنجر آمد و دقیقا روی در مذکور ایستاد. مردی که در را خریده بود ایستاده بود و نمی دانست چه کند. موتر که حرکت کرد مرد دید که یکی دو جای نرده های در شکسته و قسمتی از در هم فرو رفته و خراب شده است. دنبال موتر داد و بیداد کرد. موتر رنجر ایستاد. کسی از داخل آن پایین شد ، آمد ، دو سیلی مرد را زد ، دوباره سوار موتر شد و رفت. به همین سادگی!!!

...

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۰

شیرها هم از عدد 39 می شرمند!!!



لویه جرگه عنعنوی ای که دو سه روز پیش ختم شد چه پیش از برگزاری،چه هنگام برگزاری و چه بعد از ختم آن بسیار حواشی داشته و دارد اما برای من دو قسمت آن بسیار جالب،حیرت انگیز و خنده-گریه دار آمد.
قسمت هایی از سخنرانی کرزی را در اخبار ساعت شش طلوع دیدم. از کرزی این گونه گپ زدن بعید نبود اما نمی دانم چرا هم خنده ام گرفت و هم هزار تا تفسیر از سخنان کرزی در ذهنم آمد و چرخید و رفت که بعدا کمی از آن تفسیرها را در نوشته سخیداد هاتف خواندم یعنی که این تفاسیر به ذهن خیلی ها خطور کرده بوده است.
و بعد جنجال 39!!!کسانی به نمایندگی از مردم رفته اند به لویه جرگه که بزرگان هستند و متنفذین و از این حرفها و آن وقت همین آدمهای بزرگ از اینکه در کمیته 39 شرکت کنند شرم دارند و 39 جایش را می دهد به 41. و بعد جرگه به خوبی و خوشی برگزار می شود و همه با امضای پیمان استراتژیک بین آمریکا و افغانستان موافقت می کنند و خوش و خرم به خانه های شان می روند.
بگذریم از اینکه از اول هم قرار به امضای این پیمان بود و آن همه پول و وقتی که صرف برگزاری جرگه شد و شلوغی و راه بندانی که نصیب مردم کابل شد و رعب و وحشت مردم کابل در روزهای برگزاری جرگه از راکت و انفجار و انتحار که البته اینها همیشه هست.

...