یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

یادی از جواد ضحاک

دو روز پیش با دوستی گپ می زدم. او مطلب جالبی را قصه کرد:

« در خانه بودیم و تازه جواد ضحاک شهید شده بود. تمام گفتگوها درباره این مساله و مسائل مربوط به آن بود. دختر 4 ساله ام نشسته بود و با خودش چرت می زد. کمی بعد سرش را بلند کرد و گفت : «دلیل مه که جواد ده وقتی که دستگیر شوده خواو رفته بوده اگه بیدار بود پگ شی ره موکوشت!»

...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

" غم اين خفته ى چند خواب در چشم ترم مى شكند"
ديريست كه همه ى اين قوم خواب است، يعنى خواب مان كرده اند.....
خواب سنگينى كه حتا رفتن جواد هم بيدارمان نتوانست، چند روزى مانند كسانى كه در خواب حرف مى زنند و هزيان مى گويند و مى گريند، داد و بيداد كرديم و بعد دو باره به خواب رفتيم، خواب سنگين...