یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

وای به روزی که ...


از آنجایی که در یک دفتر حقوقی کار می کنم معمولاً یا پرونده های حقوقی زیادی سر و کار دارم. در میان پرونده ها گاهی چشمم به پرونده هایی می خورد که واقعاً عجیب است. وقتی می گویم عجیب یعنی برای من عجیب است ، شاید آنهایی که احتمالاً با سیستم عدلی قضائی افغانستان آشنایی دارند این گونه موارد را بسیار عادی بدانند.
مردی مظنون به قتل مدت سه سال است که در محبس به سر می برد. هنوز جرمش ثابت نشده است و هیچ مدافع و وکیلی ندارد تا کارش را یک سره کند. یا جرمش ثابت شود و برایش حکم ببرند و این سالها پای مجازاتش حساب شود یا بی گناه شناخته شود و از محبس بیاید بیرون. همان طور بلاتکلیف دارد روزهای عمرش را سپری می کند و احتمالا تا به خودش بیاید می بیند که عمرش به صد رسید و جرمش ثابت نشد.
مدتی بعد مورد مشابه دیگری هم بین پرونده ها مشاهده شد. جرمی کوچک تر اما از سال 85 تاکنون در محبس ، بی هیچ اثبات جرمی و باز همان بلاتکلیفی و ...
خدا می داند چند مورد دیگر در کجا و کجا و کجا ....

- چه کسی پاسخگوی روزهای رفته ی این افراد خواهد بود؟

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷

اندر احوالات اولين ديدار با مقام محترم والي صاحب


دیروز بنا به قرار قبلی رفتیم پیش والی بامیان. هوا کمی سرد بود. البته یک کم از کمی بیشتر. نگهبان دم در ما را راه نمی داد داخل. می گفت والی صاحب گفته کسی حق ندارد در ساعات غیررسمیات برود پیشش. هر چه از ما اصرار که ما قرار قبلی داریم ازجناب نگهبان انکار که نه ! نمی شود. پس از تحمل پانزده الی بیست دقیقه سرمای استخوان سوز که داشت صورتم را باد می برد و با تلفن مهدی به والی ، بالاخره نگهبان راضی شد و ما را راه داد داخل.
داشتم فکر می کردم چقدر تشریفات ...
که بعداً اطلاع حاصل شد والی ما جزو کم تشریفات ترین مقامات افغانستان می باشد و در این حد منتظر بودن در شمار تشریفات به حساب نمی آید.
داکتر حبیبه سرابی والی بامیان در یک مهمانخانه در مجاورت محل کار خود یعنی دفتر ولایت به دور از خانواده زندگی می کند. خانواده اش کابل هستند و داکتر سرابی گاهی برای دیدن شان به کابل می رود.



چند شات کوتاه :

افغانستان ، بامیان ، یکاولنگ : حبیبه سرابی وزیر امور زنان همراه هیئتی در سفر به یکاولنگ. « دو طفل را دیدم که کمی آن طرف تر از ما مشغول بازی بودند. دستان شان از شدت چاک شدن هیچ جای سالم نداشت. روی شان ترقیده و شکاف شکاف بود. همان جا دست این دو طفل را گرفتم ، بوسیدم و با خودم عهد کردم تا جایی که امکان دارد از خدمت به این مردم دریغ نکنم. »

ایران ، قزوین ، خوابگاه دانشجویی دختران افغانستانی : عده ای از خواندن مطلبی در بی بی سی هورا می کشند. زنی به مقام ولایت بامیان منصوب شد. بالاخره بعضی چیزها در حال فرو ریختن است.

افغانستان ، دایکندی ، تمران : دخترکی دوازده ساله پشتکی هیزم بر پشت : « صنف چهار هستم. می خواهم درس بخوانم و داکتر حبیبه سرابی شوم. می خواهم همه ی مردها را بزنم. »

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷

رنگ رنگ به رنگ زندگی 2






رنگ رنگ به رنگ زندگی


عید قربان امسال اولین عیدی بود که در بامیان بودم. عیدی با یک هفته رخصتی .
اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد این بود که در روزهای اول و دوم عید مردان را می دیدم که در گروه های هفت هشت الی ده یازده نفری در حالی که لباس های تمیز و نو پوشیده ، لنگی زده یا شالی به روی شانه انداخته ، به قصد جاهای محتلف در حرکت بودند. علت را بعداً فهمیدم. این که روزهای اول و دوم عید مخصوص مردان و دید و بازدید آنها می باشد و زنان از روز سوم به دیدار یکدیگر می روند. البته این رسم قبیلوی بیشتر مخصوص بومی های اینجا است و کسان دیگرکه از ایران و پاکستان و سایر جاها آمده اند از همان روز اول همراه فامیل خود به این طرف و آن طرف می روند. و چیز دیگری که توجه ام را بیشتر جلب کرد کودکانی بود با دست های حنا کرده و اغلب لباس های رنگارنگ وزیبا که رنگ آمیزی زیبایی را به وجود آورده بودند. هر جا که می رفتی رنگ های آبی ، سبزروشن ، قرمز و صورتی بود که از دور نمایان می شد (البته این بیشتر در مورد دختران صدق می کرد . مثل همیشه ! ) و حنای دست ها که با نقش ها و طرح های زیبا خودنمایی می کرد. دست های زنان ، دختران ، پسران و گاه مردان .