شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۰

اینجا افغانستان است...

بعد از سالها واژه ها آمدند (چیزی شبیه شعرشاید)


روزها طولانی تر از فکر های من اند
اخبار ساعت شش
انفجار
اخبار ساعت هفت
انفج...
انتحار
اخبار ساعت هشت
انفج...انتح...
در میان اوراد
جوی خون
جایی خوانده بودم : یهشت وجود ندارد
...

۳ نظر:

حسن غلامی گفت...

قشنگ بود.
من فکر می کنم که بامیان بهشت است. حالا جدی بهشت وجود ندارد؟

طاهره گفت...

تشکر بتول عزیزم. زیبا و تلخ بود. گفتی جایی خواندی که بهشت وجود ندارد. راستش یک بار با خواهرم برای پیاده روی رفته بودیم بیرون...شوخی کردم و بهش گفتم که ما که قرار نیست که در آن دنیا بهشت را ببینیم به خاطر پرونده سنگین اعمالی که داریم...حداقل جایی که فعلا در آن راه می رویم و زندگی می کنیم مثل بهشت که هست...آرامش...زیبایی...سکوت و طراوت و...نمی دانم چه بگویم...آنجا مردم برای آمدن باران دعا و نیایش می کنند و لی اینجا از شدت باران مردم خسته شده اند...چه تضادی هست؟!

افغان بلاگر گفت...

سلام
جالب این است که دیگر نیازی به شنیدن اخبار وجود ندارد. چون صدای انفجار و انتحار خودش به گوشمان می رسد.
پاینده باشید