سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

یک نوشته قدیمی

امروز اتفاقی یکی از نوشته های دو سال پیش را پیدا کردم. این مثلا داستانک را برای یک مسابقه «کشف لحظه » نوشته بودم.
آن وقتها چقدر متفاوت می نوشتم.حالا یا نمی نویسم یاکم می نویسم اما هر چه هست مثل قدیم نیست.

نوشته قدیمی :
قطار که سوت می کشد جنازه ای بر زمین کشیده می شود. جنازه ای که سر ندارد. سری میان سرها داد می زند.سوت قطار. قطار از روی جنازه می گذرد.ماهیچه ی پایم می گیرد.قطار سوت می زند. از خواب می پرم.پایم تیر می کشد.سرم هنوز سوت می کشد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

هرچه هست از عواقب زندگی در بامیان است. بهوش باشید!

مهدی علیزاده گفت...

سلام
دارم میخونمتون
با اجازه البته!