شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷

12 ساعت در برف


دیروز رفته بودم پیش چند تا از دوستانی که کارمند AKF ( بنیاد آغا خان ) در افغانستان هستند. در اتاق نشسته بودیم و در حال قصه کردن بودیم که در باز شد و دختری داخل آمد. اول کسی او را نشناخت. اما همین که گفت من فلانی هستم از دفتر ورس. همه بلند شدند و سلام علیک و روبوسی و ...
صدیقه همان لحظه از ورس رسیده بود. ظاهرش خسته به نظر نمی رسید. اما وقتی تعریف کرد که چطور آمده و چه مدت در راه بوده ما به جای او احساس خستگی و سرما کردیم. هر چه اصرار کردیم که برو ، استراحت کن ! گفت نه من خسته نیستم و تا آخر پا به پای ما نشست و قصه کرد.
دو روز در راه بوده اند. 12 نفر از کارمندان AKF و گروه کثیری از مردمان که به سمت بامیان می آمده اند. اول با موترحرکت کرده بودند و بعد که برف و برفکوچ راه را بند آورده بود پیاده آمده بودند . 12 ساعت پیاده روی در برف و سرمای استخوان سوز همراه با تخم مرغ و کچالوی آب پز یخ زده که منجر به بیماری یکی از افراد گروه هم شده بود.
وقتی صدیقه تعریف می کرد که چطور می آمدند و چقدر بعضی ها غر می زدند و چقدر چشم هاشان توسط برف و باد اذیت می شده ، من و کسانی که کارشان دفتری است چقدر خدا را شکر می کردیم که سر و کارمان با ساحه نیست و اقلاً از بعضی مسائل در امان هستیم.
او می گفت دفتر ما تا بهار و گرم شدن هوا تعطیل است و اگر ما حالا نمی آمدیم باز ممکن بود در برف دیگری بمانیم و تا چند ماه دیگر هم نتوانیم به بامیان بیاییم.
یکی از دختران پرسید چرا چند روز پیش برای فلان سمینار نیامدید؟
صدیقه گفت : رییس دفتر برای ما خط ( نامه ) فرستاده بود اما خط دو روز دیرتر به دست ما رسید. من با تعجب گفتم : چرا خط؟ مگر تلفن آنجا کار نمی کند؟ صدیقه گفت : نه ! جایی که ما هستیم تلفن کار نمی کند و اگر هم کار کند فقط در بلندی ها و بالای کوه . برای همین ارتباط ما با دفتر مرکزی فقط با خط صورت می گیرد.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام عزیز
مطالب خوب و زیبا مثل همیشه و عکسهایی که زیبایی و درک مطلب رادو چندان می کند برای من که نیستم لذت میبرم و استفاده میکنم
امید وارم همیشه موفق و سر افراز باشی

ناشناس گفت...

سلام
به نظر من وقتی یک عمل ما عاقلانه است که در مقابل انجام عمل همان مقدار پاداش بگیریم. یعنی دستاورد ( پاداش ) ما در مقابل انجام یک عمل باید برابر یا بیشتر از زحمتی باشد که برای آن تحمل می کنیم . هدفم از بیان این مقدمه این است که متاسفانه هزاره جات فعلی جای مناسبی برای زیستن نیست . چرا که بیشتر انرژی مردم زحمتکش ما صرف مبارزه با طبیعت خشن می شود. ( و نه در حال حاضر و نه در آینده نمی توانند آن طور که حق شان است از زیستن لذت ببرند !) بنابراین من فکر می کنم مهاجرت آرام هزاره ها به جاهای مناسب تر هزاره جات و همچنین به دیگر شهرهای افغانستان تنها راه حل مسئله فوق باشد ( یعنی دستاورد بیشتر یا برابر با هزینه انحام شده ).
آنچه مسلم است بسیاری از هزاره ها در طول چند صد سال اخیر مجبور به پناه بردن به این مکانها شده اند ، که با بوجود آمدن شرایط جدید باید کم کم به فکر دیگر گزینه ها هم باشند( گرچه همین مکانهای فعلی هم بیش از نیمی از علفچرهایش به نام کوچی ها هست !!!!!!!!!!)

موفق باشید

ناشناس گفت...

(((ببخشید دندانتان توی گردن من است!)))

سلام دوست خوبم! به روزم با کلی شعر و مطلب و خبر و ...

(((به چیزهای قشنگی که هست فکر بکن!!)))

....الف. لام. میم....
«مهدی موسوی» بودن غمگین است!

....الف. لام. میم....
ميمون، به دُمت نگاه كن!

....الف. لام. میم....
«PMS» مخفف وضعيت پست مدرن «Post Modern Situation» نيست بلكه ...

....الف. لام. میم....
«همين است كه عقل من ادراك مي كند»
«شمس» دارد زندگی ام را زیر و رو می کند

....الف. لام. میم....
PLOP!
او داشت قِل مي خورد!

....الف. لام. میم....
شماره چهارم فصلنامه‌ی همين فردا بود چاپ شد
(به زمان با دید غیرخطی نگاه کنید!)

.....

(((شاعر ان خوب به بهشت مي روند، شاعران بد به همه جا!)))
(نقدی متفاوط!! و ... راجع به برگزاری جشنواره های شعر کشور)
پوتين براي سربازان جديد
...

(((پرنده ی نخی ام زیر چرخ خیاطی)))
...

و ديگر هیچ!

ناشناس گفت...

سلام

دو روز پس از هشتم مارچ

هنوز یک بهانه برای شکرگزاری باقیست

ناشناس گفت...

درود،
نبشته های زیبا و دلنشین.
تشکر از حضوتان در شهرتاش. شادم که با این صفحه اشنا شدم.