سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۱

...



تا خط و خبری دیگر یاهو!

...

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

و اینک آزادی...

امروز از کنار زندان بامیان می گذشتیم. جمعیت زیادی روبروی زندان ایستاده بودند ، تقریبا تمام جمعیت مرد بودند و از یکی از قریه های مرکز بامیان . در دست بعضی ها حلقه های گل به چشم می خورد. یکی از همسایه های قدیم را دیدیم. وقتی از او پرسیدیم قضیه چیست؟ گفت تعدادی از بندی ها آزاد می شوند و به یک بندی خاص اشاره کرد که ما هم می شناختیمش.
همه خوشحال بودند و صورت های شان از خوشحالی برق می زد.
با خودم گفتم عجب!!! بندی ای که به خاطر جرمی واضح و علنی به بندیخانه فرستاده شده و حالا با فرمان عفو وزد و بند و کم کردن از ماه های حبسش ایلا می شود مردم با حلقه های گل و چه بسا گوسفند کشان و گاو کشان از او استقبال می کنند. کاش ما هم بندی می بودیم!!!!!
...

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۰

به نام زن، به کام مرد!

خبر تجاوز به زنان خبری است که همیشه و هر روز در گوشه و کنار اخبار به گوشمان می خورد. شاید این خبر هم مانند اخبار انفجار و انتحار آنقدر برای ما عادی شده است که فکر می کنیم خوب! هست دیگر!
از مسئولان پیگیر موارد خشونت علیه زنان شنیدم که محکمه هیچ گاه جرم تجاوزجنسی بر زنان را قبول نمی کند( اقلاً در بامیان) و بر این باور است که تجاوز امکان ندارد مگر به رضایت زن وبعد نام آن را زنا می گذارند. به همین راحتی!
همیشه زنان در این موارد مجرم شناخته می شوند و هیچ گاه از طرف دیگر یعنی مردان نشانی نیست! (یعنی آنها کجا غیبشان می زند؟؟؟)
برایم عجیب است که محکمه و بزرگان سیستم عدلی وقضائی چطور می توانند این قدر راحت از زیر بار جرمی که بر همگان واضح است شانه خالی کنند و مهر مجرم بودن را بر پیشانی زنان بزنند و بعد حکم خود را صادر کنند و خلاص!
کسی به آثار روحی و روانی که بر زن قربانی باقی مانده توجهی نمی کند و او به جرمی که خود هیچ نقشی در آن نداشته در زندان می ماند و چندین ماه و سال بعد که بیرون می آید از همه جا رانده و مانده با نامی بر پیشانی باقی می ماند.
این روزها می شنویم که به زنان تجاوز می شود،زنان در زندان هستند و از مردانی که جرم را مرتکب شده اند خبری نیست. چرا؟؟؟؟
...

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۰

گزارش دولت به ملت

هفتمین کنفرانس گزارش دهی ادارات و ارگان های دولتی بامیان به مردم امروز سه شنبه 29 قوس 1390 به مدت سه روز آغاز به کار کرد.
این کنفرانس امروز با حضور رؤسای ارگان های دولتی و نمایندگان مردم با صحبت های داکتر حبیبه سرابی آغاز گردید و بعد از آن محمد عزیز شفق رئیس شورای ولایتی به ایراد سخن پرداخت.
اولین سکتور گزارش دهنده سکتور زیر بنا و منابع طبیعی بود که انجینر فطرت شاروال بامیان به ارائه گزارش کاری این سکتور در سال 1390 پرداخت.
مکان برگزاری این کنفرانس بسیار بد بود و یک ستون گچی کلان به همراه یک عکس بسیار کلان رئیس جمهور جلوی دید بسیاری از حاضران را گرفته بود و آنها فقط باید از گوش خود کمک می گرفتند تا چیزی را از دست ندهند. همه چیز روی دیوار تند تند تیر می شد و انجینر فطرت هم تند تند آمار و ارقام را می خواند و حاضران فقط می شنیدند.
در وقت پرسش و پاسخ یکی از حاضران از مدیر برق (افغان برشنا) پرسید که شما در قسمت برق رسانی به بامیان همکاری مردم را خواسته بودید. مردم چگونه می توانند با شما همکاری کنند؟ جواب بسیار جالبی داده شد: مردم می توانند با صبوری خود با ما همکاری کنند!!!!!
...

یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۰

جامعه مدنی،اعتراض مدنی

دیروز جمعی از فعالین مدنی بامیان در اعتراض به عملی که روز پنجشنبه در بازار بامیان اتافاق افتاده بود دست به اعتراضی مسالمت آمیز زدند و از تمامی مقامات،مسئولین،افراد پولیس و شهروندان بامیان خواستند تا بعد از این باید قانون برای همگان مساوی باشد.


...

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰

کیست تا او را یاری کند؟؟


پنجشنبه 5 محرم الحرام - بازار بامیان

پیرمردی شصت - هفتاد ساله که یک کراچی باربری دارد و این کراچی تنها وسیله امرار معاش او و خانواده اش است ، در بازار بامیان لب سرک کنار کراچی اش ایستاده است. موتر یکی از مقامات محلی بامیان می آید و با کراچی این پیرمرد برخورد می کند و دسته اش را می شکند. پیرمرد غالمغال می کند و خواهان خسارت می شود. محافظان این مقام بلند پایه (معاون والی بامیان) پیرمرد بنده خدا را با قنداق تفنگ مورد حمله قرار می دهند و او را لت و کوب می کنند.
پیرمرد که به شدت مجروح شده است به شفاخانه می رود و آنجا از قسمت های مجروح بدن خود عکس می گیرد و کمی مداوا می شود .به پیرمرد گفته می شود که باید بستر شود اما از ترس اینکه مبادا بیایند و بندی اش کنند از شفاخانه به خانه می رود.
دیروز یکی از دوستان به ملاقات او رفته بود و می گفت که قبرغه اش سیاه شده و آسیب زیادی دیده است. تمام مصارف شفاخانه را که بیشتر از عاید یک روزش می شده خودش پرداخت کرده و حالا در خانه است.
...

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

امان از این قصه تکراری...

دوستی می گفت:
در بازار نزدیک دکان های فلزکاری و حلبی سازی داخل موتر نشسته بودم و منتظر بودم تا راننده ام بیاید.کمی آن طرف تر از موتر ما مردی یک در فلزی خریده بود و قسمت کمی از نیم آن داخل سرک بود. یک موتر رنجر آمد و دقیقا روی در مذکور ایستاد. مردی که در را خریده بود ایستاده بود و نمی دانست چه کند. موتر که حرکت کرد مرد دید که یکی دو جای نرده های در شکسته و قسمتی از در هم فرو رفته و خراب شده است. دنبال موتر داد و بیداد کرد. موتر رنجر ایستاد. کسی از داخل آن پایین شد ، آمد ، دو سیلی مرد را زد ، دوباره سوار موتر شد و رفت. به همین سادگی!!!

...